مجلس دیدار فیض کاشانی با پدر رافائل دومان فرانسوی
مجلس دیدار فیض کاشانی با پدر رافائل دومان فرانسوی
مجلس دیدار فیض کاشانی با پدر رافائل دومان فرانسوی رافائل دومان Raphael du Mans یک کشیش فرانسوی که بیش 50 سال در ایران اقامت کرد، یکی از چهره های شگفت خارجی مقیم ایران در دوره صفوی است. مجموعه ای از مکاتبات وی را سالها پیش آقای فرانسیس ریشار در دو مجلد انتشار دارد که نکات فراوانی از سالهای اقامت وی در ایران بویژه اصفهان دارد.
مجلس دیدار فیض کاشانی با پدر رافائل دومان فرانسوی رافائل دومان Raphael du Mans یک کشیش فرانسوی که بیش 50 سال در ایران اقامت کرد، یکی از چهره های شگفت خارجی مقیم ایران در دوره صفوی است. مجموعه ای از مکاتبات وی را سالها پیش آقای فرانسیس ریشار در دو مجلد انتشار دارد که نکات فراوانی از سالهای اقامت وی در ایران بویژه اصفهان دارد. نشنیده ام که کسی تاکنون ترجمه ای از آن انتشار داده باشد. هرچند فکر می کنم همان زمان انتشار، گزارش مختصری از آن در نشر دانش بویژه در باره وضع کتاب در دوره صفوی انتشار یافت. عنوان کامل کتاب این است: فرانسیس ریشارد رافائل دومان: فرستاده ای به ایران در سده هفدهم پاریس: انتشارات هارماتن 1995، دو جلد (318 + 403 صص). همچنین گزارش نسبتا جامعی از این کتاب توسط آقای جعفری مذهب در کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 88 ـ 89، بهمن و اسفند 1383 منتشر شده است. نیز بنگرید: http://asnadefarsi.blogfa.com/post-122.aspx رافائل راهنمای غالب مسافرانی بود که از اروپا به اصفهان می آمدند و همو بود که به انگلبرت کمپفر که در سال 1683 به ایران آمد، فارسی یاد داد. زمانی که کمپفر به ایران رسید، سی و هشت سال از اقامت پدر رافائل گذشته بود. در این باره اشارتی در مدخل کمپر در ویکی هم آمده است. تاورنیه و شاردن هم از او بهره ها بردند و این به دلیل اقامت طولانی او در ایران بود. رافائل در اول آوریل سال 1969 / هشتم رمضان 1107 در اصفهان درگذشت و همانجا دفن شد. بخشی از گزارشی که رافائل از ایران سال 1660 نوشته به فارسی هم درآمده و در مجله بررسیهای تاریخی (سال نهم، 1353، ش 3، صص 151 ـ 170) با ترجمه عباس آگاهی چاپ شده است زمانی که بنده ردیه آنتونیو دوژزو را در قالب شرح سفر پیدایش تورات (سیف المؤمنین فی قتال المشرکین، قم، 1375ش) منتشر کردم، دیدم که او از پدر رافائل یاد کرده است. در آنجا، رافائل که حس کرده ممکن است انتونیو مسلمان شود، از او می خواهد که مراقب ایرانیان باشد. آنها به خارجی ها به خاطر این که مسلمان نیستند احترام می گذارند، اما اگر مسلمان شوند دیگر احترام نخواهند گذاشت. آنتونیو که مسلمان شد و نامش را به علی قلی تغییر داد، می گوید: پدر رافائل که عمری دروغ می گفت، این حرفش درست بود، اما در باره من اشتباه از آب درآمد. در واقع، علی قلی، همچنان مترجم در بار شاه سلطان حسین بود و احترامش محفوظ. این روزها نسخه ای در باره رمل دیدم که از ابتدا ناقص بود. مؤلف آن محمد مؤمن بن محمد صادق و تاریخ کتابت آن (که نباید با تاریخ نگارش زیاد فاصله داشته باشد) سال 1197 بود (ش 12580 مجلس) و در همان مقدمه نکته در باره رافائل آورده که برایم شگفت بود. فضای ذهن نویسنده شرحی از علم «رمل» و درستی آن، و انتسابش به بزرگان و کارکرد مهم رمل در یافتن مجهولات و مغیبات است. این کتاب، دست کم صد و اندی سال پس از زمان رخداد دادن داستانی که نقل می کند، نگاشته شده است، زیرا جدای از این که رافائل دومان در سال 1107 درگذشته، از آقای حسین خوانساری (م 1098) و فیض کاشانی (م 1090) در آن یاد شده است. در این داستان، و ضمن این که یک داستان است، نکات جالبی آمده است. نخست اشاره به مباحثات وی در دفاع از مسیحیت و طبعا نقد نبوت حضرت خاتم (ص)‌ دارد و این که اینها سر زبانها افتاده و شهرت یافته که کسی قادر به پاسخگویی به وی نیست. این زمان اصفهان، خارجی های زیادی را در خود داشت که میان آنها کشیشان فراوانی هم بودند و با علما مراوده علمی داشتند (نه مثل حالا که حتی دانشگاه ها هم جرات دعوت یک استاد خارجی را ندارند و اگر چنین کنند، باید نگران کلی نقد و نظر باشند). دیگر حساسیت دربار صفوی است که پس از شنیدن این اخبار، از علما خواسته است تا به وی پاسخ دهند و در این باره مجلس و محفلی تشکیل و یک طرف آقا حسین خوانساری، فیلسوف معروف عصر فوی و یار غار شاه سلیمان صفوی، و فیض کاشانی و از طرف دیگر پدر رافائل فراهم شده است. در این داستان آمده است که مرحوم فیض کاشانی، مهر کربلا در دست گرفته و از رافائل که مدعی علم رمل بوده خواسته است تا به وی بگوید که چه در دست دارد. او فکر کرده و پس از تحیر فراوان گفته است که قطعه ای خاک بهشت است که تحصیل آن در این دنیا توسط شما محال است و برای همین در تحیر رفته و نمی تواند جواب بدهد. فیض کاشانی مشت خود را گشوده، و مهر کربلا را نشان داده و به او می گوید که این خاک مرقد کسی است که نبیره خاتم انبیاء (ص) است. همین امر، سبب مسلمان شدن رافائل شده است. البته که، و تا آنجا که می دانیم، رافائل هیچ گاه مسلمان نشده و این صرفا یک داستان است. در این باره هم که رمل بتواند به قول این نویسنده «خیر و شر امور دین و دنیوی» را روشن کرده و مفهوم نماید، باید اهل فن نظر بدهند. وی علم رمل را هم به انبیاء منتسب می کند و این که با کمک رمل حتی ترجیح مذهب شیعه هم مشخص می شود که نمونه اش همین حکایتی است که نقل می کند. هرچه هست این داستان از جهات عدیده ای به کار می آید و می تواند روشنگر برخی از جنبه های تاریخی و فرهنگی این دوره باشد. متن حکایت در عصر خاقان رضوان دربان، و پادشاه فردوس مکان، شاه سلیمان موسوی [سلطنت از 1077 تا 1105] ـ انار الله برهانه ـ شخصی از نصارا موسوم به روفائیل، از اقاصی بلاد فرنگ در مملکت ایران آمده، و با علمای زمان و فقهای دوران احتجاج به اثبات بعثت پیغمبر آخر الزمان (ص) و نزول قرآن می نموده، و چون دلیل غیر از تورات و انجیل، از کسی مسموع نداشت، هیچ کس پادر دایره مباحثه او نمی گذاشت تا آن که رفته رفته علم کفر برافراشت، و رقم خیال غلبه بر علماء در صفحه خواطر می نگاشت. اتفاقا وارد دارالسلطنه اصفهان شد، در بسیاری از محافل رخش پندار در میدان برتری درنوردید، و این سخن بگوش امنای دولت قاهره صفویه رسید. مراتب او را معروض پایه سریر خلافت مسیر نمودند، و خسرو دین دار از این معنی بسیار متغیر گشته، به احضار فضلای رفیع مقدار و علمای فضیلت دثار اشاره فرمود. از جمله کسانی که در مجلس بهشت نشان حاضر شدند حضرت افضل المحققین و شمس المدققین، سرمست رحیق توفیق فیض بی منتهای باری آقاحسین خوانساری، و اختر سپهر عرفان و نکته دانی و نشأ یاب باده ربانی مولانا محمد محسن قاشانی بود. بعد از انعقاد محفل قدس مشاکل، عالِم نصرانی را گماشتگان دربار به اشاره علیه عالیه احضار نمود. آخوند مولانا محمد محسن، مُهر کربلایی در دست گرفته، روفائیل را خطاب فرمود که: شنیده ام در عمل رمل، دعوی امتیاز بر معاصران خود می نمایی، و بدانستن آن کمال مباهات داشته، ابواب افتخار در روی خود می گشایی. اکنون بگو که من چه در دست دارم تا بعد از استنباط خبر، سخن حقّیت دین خود را در میان آرم. روفائیل قرعه کشیده، و مدتی متفکر و متحیر گردید. نوبة بعد الاولی و کرّة بعد الاخری، رمل میزد و انگشت تحیّر در دندان می گزید. مولانا ـ علیه الرحمه ـ سبب تحیّر و تفکّر از او پرسید. جواب گفت که: آنچه در دست تست محال است که در دنیا تحصیل آن توان نمود، و من به این خیال فرومانده ام که حصول آن ترا چگونه میسر توان بود. جناب مولانا فرمودند که اگر تو را وقوفی می باشد، بگو خود در دست من چیست و الاّ معترف شو که اطلاعی از این علم ترا نیست. رمّال [یعنی همین پدر رافائل] گفت که آنچه یافته ام چه بیان کنم و طریق دانستن آن کدام جماعت جویم، زیرا که قبضه ای از خاک بهشت در دست تو می بینم، و چون وجود آن در دنیا محالست، از آن سبب خموشی را به گفتار می گزینم. مولانا او را تحسین فرمود، دست خود باز نمود و مهر خاک کربلا را به حضار مجلس باز نمود، و گفت: ای نصرانی! این تربت فرزند رسول ما و حلال مشکلات و منتهای مأمول ماست؛ سجده گاه امل این دین و مفخر جمیع مؤمنین این قبضه خاکست. و لنعم ما قال: شعر: بود اگر مهر سلیمان چند روزی معتبر / تا قیامت سجده گاه خلق مهر کربلاست نصرانی از مشاهده این خاک و استماع این معنانی دلش به جوش آمد، و فی الفور جاده مستقیم دین نبوی را اختیار کرده سالک مسالک حق و یقین گردید. منبع: وبلاگ دکتر رسول جعفریان
+ شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۱
نظر شما
نام:
ایمیل : * نمایش داده نمی‌شود
نظر شما: