اصفهان صفوی از زبان یک کشیش پرتغالی مسلمان شده
پدرآنتونیو دو ژزو یا على قلى جدید الاسلام
علىقلى از اندیشمندان تازه مسلمانى است که سالها پیش از آن که مسلمان شود به عنوان کشیش عازم ایران شده و پس از سالها اقامت با پذیرفتن اسلام، به کار ردّیه نویسى بر ضد مسیحیت پرداخت و آثار چندى تألیف کرد. آقای فرانسیس ریشار در باره ایشان مقاله مستقلی بر اسناد موجود در وایتکان نوشته که با عنوان:
UN AUGUSTIN PORTUGAIS RENEGAT APOLOGISTE DE L,ISLAM CHITE AU DEBUT DU XVIII SIECLE در مجله Moyen Orient and Wcean Indien (Middle East and Indian Ocean) XVIe - XIXe - XIXe s.1, 1984 چاپ شده است.
آنچه در این خواهد آمد، گزارشی از آن مقاله و سپس مرور بر آثار فارسی دوژزو است که در کتابخانه های ایران بر جای مانده است.
به نوشته ریشار، پدر آنتونیو دو ژزو [P. AntÆnio de Jesus]کشیش پرتغالى، در ربع آخر قرن هفدهم میلادى به قصد تبلیغ در دیری در اصفهان مشغول به کار شد. این در حالی بود که مانوئل سانتاماریا [P. Manuel de Santa Maria]رئیس اسبق دیرى که وى ریاست آن را عهدهدار بوده به اسلام گرویده بود. آنتونیو هم یک سال پس از آن که به ریاست این دیر انتخاب شد، به اسلام گروید. در منابع دوره صفوى از وى آگاهى خاصى به دست نیاوردیم. آنچه که در منابع ایرانى در باره وى مىدانیم، مطالبى است که در میان آثار وى در باره خودش بدست داده است. افزون براین، دوستان خارجى و کشیش وى از اصفهان مطالبى در باره او نوشتهاند که در مقاله آقای ریشار آمده است.
آقاى ریشار پس از بیان شرحى از چگونگى شرایط ایران در ارتباط با میسیونرهاى غربى، و با اشاره به اختلافات آنها، مىنویسد: در
این شرایط دشوار بود که حادثهاى مسیحیان پایتخت (اصفهان) را سخت متأثر
کرد و کار را براى روحانیون کاتولیک دشوار ساخت. این حادثه مسأله پذیرش
اسلام توسط راهب دیر اگوستینهاى پرتغالى شهر اصفهان بود. دیر مزبور نخستین
دیرى بود که در اوائل قرن هفدهم توسط لاتینیها [Latins] در اصفهان ساخته شده بود. روحانیون این دیر نمایندگان رسمى پادشاه پرتغال در ایران بودند.
در نوشتهاى از گودرو [M. Gaudereau]یکى از روحانیون بزرگ به تاریخ 14 سپتامبر 1697 ]هفتم ربیع الاول 1109ه [چنین مىخوانیم:«بزرگ اگوستینها دو روز است که دین مسیح را نفى کرده و امروز ختنه شده است.» قبل از او در اکتبر سال 1691 ]صفر سال 1103 ه [اسلام
را پذیرفته، سپس ازدواج کرده و نام خود را به حسن قلى بیک تغییر داد. سندى
که در سالهاى بعد بدست آمد، آگاهىهایى در ارتباط با انحلال زندگى مذهبى
دیر اگوستین اصفهان که به دلیل بدهىهایش که متعهد به پرداخت آن بود به
صورت قهوهخانه و مرکز تجارى و بازرگانى در آمده به دست مىدهد...
نزدیکترین گزارش از این حادثه، گزارش اسقف بابِل [Babylone]به نام پیدو دو سان اولون [Mgr Pidou de Saint-Olon]است
که از ایران به برادرش به تاریخ 25 اکتبر 1697 نوشته است. او مىنویسد: من
خون گریه مىکنم از حادثه دهشتناک پذیرش اسلام توسط پدر آنتونیو دو ژزو
پرتغالى، دیدار کننده اگوستینهاى ایرانى و مأمور دولت پرتغال، امرى که
خسارت جبران ناپذیرى به تشکیلات تبلیغاتى وارد آورده است. آرى دو مرتدّ از
یک دیر و آرى این است نتیجه آزاد گذاشتن و رها کردن جوانان مذهبى در
آنجا... چیزى که بیشتر از همه دردآور است این است که آنتونیو دو ژزو در
شناخت قرآن به درجه دکترا نائل آمده است و کتابى در ردّ مسیحیّت نوشته است.
نامهاى از کرملىهاى جلفا به نام بازیل دوسان شارل (1711 ـ 1664) [P. Basile de Saint-Charles]به
تاریخ 2 فوریه 1700 در باره آنتونیو گزارش مىکند که او ازدواج کرده و در
اصفهان مستقر شده است:«بیچاره آنتونیو پرتغالى، رئیس پیشین اگوستینهاى
اصفهان که سه سال است که مرتد و کافر شده و براى انهدام ما با دشمنانى از شاریمانىها ]خاندان ارمنىها برجسته کاتولیک [تبانى
کرده است و شخص اوست که اطلاعات مهم را در اختیار دشمنان قرار مىدهد که
در این راستا خسارات فراوانى بر ما وارد خواهد آورد و این البته بلاى بزرگى
است.
به هر روى،
آنتونیو دو ژزو مدتى پیش از مسلمان شدن مانوئل در سال 1691 در اصفهان بود و
در سال 1694 یکى از اعضاى همراه پدر گاسپار دوس ریس [Gaspar dos Reis]روحانى
دیر اگوستین بود که چند سال بعد در 12 اکتبر سال 1696 جانشین وى گردید و
عنوان ریاست اگوستین را به خود اختصاص داد. این درست کمتر از یک سال پیش از
گروش او به اسلام در سال 1697 / 1109 بود.
دوژزو پس از اختیار کردن اسلام نامش را به على قلى بیک تغییر داد و از آن پس از مقربان شاه گردید. در سال 1701 / 1113 ه ) به کار مترجمى شاه گمارده شد که تا سال 1721 / 1134 این کار ادامه داشت.
آقاى ریشار ادامه مىدهد: همه شواهد حاکى از آن است که على قلى بیک که سالها پس از مرگ پدر مانوئل زندگى مىکرد در محاصره اصفهان در سال 1722 / 1135 از دنیا رفته باشد، چرا که بعد از آن هیچ اطلاعى از او در دست نیست.
در
این اواخر آقاى ویلم فلور به بنده گفتند: یادداشتى پیدا کردهاند که ضمن
آن کشیشى در تاریخ دهم مارس 1734 (حوالى شوال 1146) به هلند خبر داده است
که على قلى بیک که از وى با عنوانمرتد یاد کرده، درگذشته است.
نکته
دیگر این که مرحوم آقاى روضاتى هم در جایی احتمال دادهاند خیابانى که در
نزدیکى چهارسوى شیرازیها به نام کوچه على قلى بیک هست، شاید به نام وى
نامگذارى شده بوده است. بنگرید: [دومین دو گفتار، ص 67]. این البته یک احتمال است.
آقاى ریشار با اشاره به تألیف کتاب هدایة الضالین و این که به اظهار مؤلف ابتدا به زبان فرنگى نوشته شده و سپس به فارسى برگردانده شده، احتمال دادهاند که این کتاب در سال 1708 / 1120 تألیف شده باشد.
به نظر بنده چنین مىرسد على قلى کتاب هدایة الضالین را در سال 1117 تألیف کرده است. خودوى در جایى از آن کتاب مىنویسد:... هرگاه راستى و صدق آن حضرت ثابت گشت، هر دعوى که نمود صادق خواهد بود، خصوصا که یک هزار و صد و سى سال است که آن حضرت این دعوى را نمود. (هدایة الضالین، نسخه 3651 مرعشى، برگ 9 پ و نک : برگ 10 ـ پ). این تاریخ مربوط به زمان بعثت حضرت است. یعنى سیزده سال باید از آن کسر شود و از اول سال هجرى محاسبه شود که در این صورت همان سال 1117 تاریخ تألیف کتاب خواهد بود. درسیف المؤمنین نیز مکرر از آن کتاب خود یاد کرده است. از جمله در موردى نوشته است که «وحکایت این قسطنطین و سیلوِستر را مفصلا در کتاب هدایة الضالین تقریر کردهایم».
آقای
ریشار در مقاله فوق الذکر افزوده است: در 20 مى سال 1708 اسقف کرملىهاى
جلفا پدر بازیل دوسان شارل که یک فرانسوى... است در نامهاى که به رم
مىفرستد اجازه مىخواهد تا به محضر شاه رسیده و کتابى را که در رد بر
نوشته برخى از روحانیون دربار شاه بر ضد مسیحیت است، به شاه تقدیم کند. در
اینجا بخوبى مشهود است که اشاره به کتاب على قلى بیک است که البته به نظر
مىرسد چنین چیزى صورت نگرفته باشد.[با تشکر از آقای علامی برای این خلاصه
ترجمه از مقاله آقای ریشار]. زین پس آگاهی
های موجود در آثار خود علی قلی جدید الاسلام در باره خودش، اصفهان و جریان
های فکری دوره صفوی به علاوه معلوماتی با ارزش در باره غرب
سه تصویر از کتاب داستان مسیح که در سال 1639 / 1049 ق چاپ شده است و جالب این که دقیقا 200 بعد از آن تازه چاپ به ایران آمد!!)
اطلاعات ما در باره دوژزو بر اساس آثار وی
آگاهىهاى ما از على قلى، افزون بر آنچه آقاى ریشار در باره وى آورده، مطالبى است که على قلى در لابلاى سیف المؤمنین و نیز هدایةالضالین در باره خود نوشته است. از جمله در ضمن شرحى که براى داستان جزیره خضرا نوشته، چنین آورده است: «پیش از آن که عبارت را تمام کنیم، مناسب است که آنچه کمترین، خود در باب این جزایر که در انتهاى زمین مىباشد مىدانم از براى ازدیاد یقین شیعیان على بن ابىطالب صلوات الله علیه نقل نمایم. پس بر برادران دینى مخفى نماناد که محل تولّد فقیر در اواخر مغرب در شهر الوزیپانه [لیسبون که عربها آن را الاشبونه می نامیدند] که پایتخت پادشاه پرتگال است مىباشد و آن شهر در کنار دریاى بزرگ که او را محیط مىگویند واقع است و پرتگال هر چند متصل است به فیس [فاس = مراکش] و مَراقُوس [مراکش] و اَرجلْ که عمده شهرهاى مغرب زمین است، اما پرتگال از اینها آن طرفتر مىباشد و در اواخر ولایت پرتگال جایى هست که او را در همه صور اقالیم فینیستره [FinistÉre] [به معنای آخر زمین] مىنامند، یعنى انتهاى زمین و از آنجایى که فقیر متولد شدهام تا بلده اصفهان که محل هدایت فقیر است، قریب به هفت هزار و سیصد فرسنگ مىباشد فَتَبارَکَ اللّهُ أحْسَنَ الْخالِقینَ ]مؤمنون / 14[که به مضمون کریمه یُضِلُّ مَنْ یَشاء وَیَهْدی مَنْ یَشاءُ ]فاطر / 8[وقتى که مىخواهد کسى را هدایت کند، مىتواند که او را از آن جهنم بیرون آورده، این قدر طى مسافت بفرماید و به بهشت ایمان برساند، از براى آن که بر بندگان ظاهر سازد که آنچه در کتاب خود از براى آن که قدرت کامله او را بشناسد فرموده است یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَىّ ]آل عمران / 27[کمال دلالت بر قدرت کامله او دارد، زیرا که فقیر را که کافرزاده و پادرى گمراه کننده بودم از هفت هزار و سیصد فرسنگ از گمراهى کفر بیرون آورده، به شاهراه ایمان داخل کرده است، از براى آن که بر کفارى که در اطراف زمین ساکناند، حجّت بوده باشم و بدانند که هدایت نیافتن ایشان از راه سؤ اختیار خودشان و طینت خبیثه ایشان است و اگر نه بخل در مبدأ فیاض نیست و نمىباشد.»
آثار على قلى
در منابع موجود عربى و فارسى، تا آنجا که ما کاوش کردیم، على قلى را باید تنها در ضمن آثارى که از وى برجاى مانده شناخت. این آثار تا آنجا که امروز مىدانیم عبارتنداز:
1. هدایةالضالّین و تقویة المؤمنین؛ وى این کتاب را که در برخى موارد از آن با نام هدایة المضلین یاد کرده، به نام شاه سلطان حسین صفوى نگاشته است. این کتاب در چهار قسمت و احتمالاً در چهار جلد بوده است: 1 ـ در ردّ اصول دین نصارا و اثبات اصول اسلام از کتابهاى ایشان، 2 ـ ردّ فروع دین نصارا و اثبات فروع اسلام از روى کتابهاى ایشان، 3 ـ اثبات پیامبرى و خاتمیت از کتابهاى ایشان، 4 ـ اثبات امامت و مهدویت از کتابهاى ایشان.
سه نسخه از این کتاب موجود است که هیچ کدام حاوى فصول مذکوره نیست: الف: نسخه شماره 5438 کتابخانه ملک و نیز نسخه 12116 آستان قدس رضوى که جلد یکم کتاب است. ب: نسخه شماره 2089 کتابخانه مجلس شوراى اسلامى. ج: نسخه شماره 3651 کتابخانه آیةاللّه مرعشى در قم.
على قلى جدیدالاسلام در مقدمه این کتاب مىگوید: «چون بر هر فرد از بنى نوع انسانى بعد از آنکه قوّت عاقله او در فضاى بلوغ و کمال قدم نهاد لازم و متحتّم است که به معونت کتاب خدا و اخبار رسول و ائمّه هدى در جستجوى دین قویم و طریق مستقیم که در نظر عقل بر سائر طرق راجح آید، نهایت اهتمام به تقدیم رسانیده خود را در زمرهاى داخل کند که فرداى قیامت ندامت و حسرتى نداشته باشد و متابعت دین آباء و اجداد را بدون اینکه خود اذعان و ایقان به هم رساند معتمد علیه نداند...» وى مىافزاید که خود وى «مدتى در دیار کفر نشو و نما کرده به مضمون ]کلّ مَوْلُود یولَدُ علىالفِطرة فانّما أبواه یهوّدانه و یُنصّرانه و یُمجّسانه[بر جاده متابعت ابوین که نصرانیت بود، ثبات قدم داشتم. بعد از آنکه عقل قصیر را به راهنمایى توفیق، بصیرتى حاصل گردید، اوقات خود را صرف مطالعه کتب نصارا و تتبّع شرایع منسوخه ایشان کرده، بعد از بطلان دلایل ایشان که بر حقیقت مذهب خود دارند، به بیّنه و برهان عقلى اختیار دین حق نمودم و چون مدتى که در آن مذهب بودم مرجع نصارا و محل اعتماد ایشان بودم که مرا سرآمد پادریان خود مىدانستند؛ بعد از مُحَلّى شدن به کلبه ایمان، جمیع دلایل ایشان را با وجود اعتراضات که فقیر نوشته بودم فراهم آورده به زبان فرنگى ترتیب داده بودم که چون امر به معروف و نهى از منکر واجب است این کتاب از فقیر باقى بماند که پادریان و سایر نصارا شاید به مطالعه او پرداخته بعد از اطلاع و ضعف دلایل خود و قوّت اجوبه ]و[دلایل فقیر بر حقیقت مذهب مختار هدایت یافته، به کمترین ملحق گردند. و در این اوقات که همت خیر اساس و ضمیر عدالت اقتباس گوهر فروزان تاج سلطنت و... شاه سلطان حسین صفوى... مصروف و متعلق به آن گردید که اختلاف مذاهب باطله و اعتقادات ناقصه و براهین و اقوال طایفه ضالّه نصارا با ادلّه ثابته عندهم در سلک تحریر کشیده شود، بعد از آن خط بطلان با جوابهاى وافى بر آنها جارى گردانم تا منکوب و مجاب و مخذول گشته، دست در عروة الوثقاى دین مبین محمّدى که حبلالمتین راه یقین است زنند و به هدایت ابدى فایز گردند و لهذا بنابر امتثال امر اشرف اقدس ارفع اعلى با وجود تراکم آلام و اختلال احوال، عنان عزیمت به ترجمه آن نسخه که به زبان فرنگى نوشته شده بود مصروف داشتیم که إن شاءالله تعالى بعد از اتمام همچنان که نسخه اولى به کار نصارا اگر عقل داشته باشند مىآید، این نسخه فارسى نیز در میان شیعیان به یادگار مانده، بعد از مطالعه بر حقیقت مذهب خود واقف و باعث مزید رسوخ ایشان گردد و از طریقه باطله نصارا اجتناب و اعتراض لازم دانند و بعد از شکر الهى که ایشان را بر این دین قویم هدایت نموده است، این شکسته را به دعاى خیر یادآورى نمایند. و منه الاستعانة على الاتمام... و در مجموع، این کتاب را مسمّا ساخت به هدایةالضّالّین و تقویةالمؤمنین. امید که به تأییدات الهى و اقبال بىزوال پادشاهى منظور نظر کیمیا اثر گردیده و از قلم نکتهگیرى و کافر ماجرایى برادران دینى سالم مانده و فقیر را معذور بدارند.... و این کمترین آن عبارت را در رسالهاى که در اثبات نبوّت نوشته ذکر کردهام و چون در این مقام خوفآ للتطویل و ذهابآ للمطلب منالعین متعرّض...»
او همچنین در باره ردّ اقانیم ثلاثه مىگوید: «...و این مدّعا را (از) این کمینه بالتّمام به ایشان ثابت مىکنم به این که خود در دین ایشان متولّد شده و مدّتهایى مدید ریاضتها کشیدهام به مرتبهاى که مرا پیشنماز و مقتداى خود مىدانستند و در آمرزش گناهان خود از من اعانت جسته و گناه ایشان را مىبخشیدم و بنابر دین ایشان روحالقدس در من حلول کرده بود، با وصف این هرگز ثلاثه را نفهمیدم، هر چند از براى فهمیدن آن شبها و روزها سعى مىکردم...»
او با اشاره به تحریف ترجمه عربى کتاب مقدس به قصد محو اسامى مقدّس پیامبر خاتم و امیرالمؤمنین على ـ علیهماالسلام ـ و سایر امامان مىگوید:
«...اگر کسى خواسته باشد که این عبارات را که فقیر نوشته است موافق این فصول که حواله به آن کردهایم در آن ترجمه عربى پیدا کند البته به عسرت دست به هم مىدهند، بلکه بعد از اینکه چند فصل را مقدّم و مؤخّر ملاحظه کند این عبارات به همان نحو که ترجمه نمودهام در آن کتاب عربى خواهد یافت؛ چرا که هر فصلى از کتب نصارا چند فصل آن ترجمه عربى شده است؛ لهذا در شماره فصول اشتباه به هم رسد، پس هر کس که خواسته باشد عبارت کتبى را که کمترین جمع نموده و اشاره به فصول آنها آمده به آن کتاب عربى مطابق نماید، اگر به فقیر رجوع کند البته بهتر خواهد بود چرا که بنده به کتب ایشان بلدتر هستم...»
همچنین در رساله ردّ عقاید صوفیان مىگوید: «کمترین که تازه داخل این دین شدهام، غرضى سواى خیر ایشان ندارم و از کتب نصارا که دشمن اهل اسلامند و مىخواهند که همه گمراه شوند، بیان بطلان اعتقاد صوفیه را استخراج نمودهام و پاى تعصّب و عنادى با این قوم در میانه ندارم...». و چون هدف خود را هدایت گمراهشدگان مىداند، مىنویسد: «...و إن شاءاللّه در این صورت کمترین نیز به لطف الهى امیدوار هستم که بىمزد نخواهم بود...» و چون خوانندگان را از ورود در جرگه صوفیان منع مىکند مىگوید: «...و به توقّع زنده کردن دل، داخل مجالس وجد و حال این طایفه مرده دل نشود که اگر در مذهب نصارا و صوفیّه زندگى به هم مىرسید، کمترین که مدتّى در میان ایشان بودم و به مرتبه پادرىگرى امتیاز داشتم مىبایست از براى تحصیل زندگى دل، ترک طریقه ایشان نکرده داخل دین اسلام نشوم...من که خود مدّتى پادرى و پیر بودم، مریدان داشتم و دقایق و رموزى که پیران را با مریدان هست همه را مىدانم... چنان که کمترین حالا ردّ بر دین نصارا مىنویسم و امید دارم که جماعتى که در آن وقت مریدان من بودند، ببینند که من از دینى که در آن پیشوا بودم بیزار گردیده حق را اختیار کردهام... اگر چه در آن حکمت گمراه کننده عالم و استاد بودم، امروز به توفیق خداى تعالى از شاگردان علماى اخبارى و احادیث ائمه اطهار کلاه افتخار به آسمان مىرسانم و حالا قریب به دوازده سال است که...»
2. سیف المؤمنین فى قتال المشرکین. در باره این کتاب، ما در ادامه به تفصیل سخن خواهیم گفت.
3. ردّ عقاید صوفیان؛ این اثر در ادامه آثارى است که فقهاى دوره صفوى در ردّ بر صوفیه نگاشته و ما گزارش آن را در نوشتار ادبیات ضد مسیحى در دوره صفوى آوردیم.
اما ویژگى این اثر آن است که صوفیه را متأثر از رهبانان مسیحى دانسته و با توجه به آگاهىهایى که از مسیحیت داشته این دو مسأله را به یکدیگر ربط داده است. وى در مقدمه این اثر مىگوید: «پس از آنکه در کتاب هدایة الضالین به ردّ عقاید نصارا پرداختم با عقاید صوفیان آشنا شدم و در ضمن مطالعه گلشن راز و... با خود اندیشیدم که نصارا به من خواهند گفت: شما نظیر عقاید ما را در میان خود دارید و از این رو تصمیم به ردّ عقاید ایشان گرفتهام تا نشان دهم که چگونه ایشان در لباس اسلام گرفتار کفریات مسیحیان هستند.» او در جاى دیگرى مىنویسد: «بر خود لازم دانستم شمهاى از احوال صوفیه که در همه چیز با نصارا موافقند در این رساله به تحریر در آورم که شیعیان خصوصآ عوام الناس که به زهد و تقواى ظاهرى و ریایى ایشان فریفته نگشته، به شال پوشى و ریاضت کشى این جماعت به ولایت و پیرى ایشان اعتقاد به هم نرسانند.» نسخهاى از این اثر با شماره 6447 در کتابخانه مدرسه شهید مطهرى مىباشد.
4. فوائد ازدواج؛ این رساله نیز در ردّ مسیحیت نوشته شده و در آن از این کیش به خاطر آنکه ازدواج را بر کشیشان ناروا شمرده به انتقاد پرداخته است. متن این رساله در دفتر اول «میراث اسلامى ایران» به چاپ رسیده است. او در مقدمه این اثر مىگوید: «بر خردمندان هوشمند و عقلاى دانشمند پوشیده نماند که چون در مجلس بعض از اکابر سرادق عز و جاه و مقربان بارگاه عرش اشتباه یکى از پادریان که غریق لجه عصیان بود، آغاز گفتار ناهنجار و سخنان ناهموار عوامرُبا که شیوه زنادقه و اهل ریا است مذکور نموده و تجرّد را که مذموم جمیع ادیان و شرایع است به انواع سخنان بیهوده شایع و ذایع وا مىنموده، بناءآ علیه از این ذرّه بىمقدار و خاک پاى شیعیان آل اطهار یعنى خادم دین و ولى، على قلى که از خرمن کتب منزله خوشه چین و از بحار صحف سالفه گوهر گزین بود، استفسار این معنى نمود.» به دنبال آن است که رساله حاضر که متأسفانه نسخه آن ناقص به دست ما رسیده، تألیف شده است.
5. اثبات نبوت؛ از این اثر نسخهاى شناخته نشده و تنها خود مؤلف در مقدمه هدایة الضالین از آن یاد کرده است. ممکن است مقصود مجلدى از مجلدات هدایةالضالین باشد.
گرایشهاى مذهبى مؤلف پس از مسلمان شدن
مهمترین
نکته در جهتگیرىهاى مذهبى وى پس از گروش وى به اسلام، باور عمیق او به
مذهب تشیع است. گرایش خاص او در این زمینه، همان نگرش رایج در نیمه دوم
دوره صفوى است. در این دوره دو جهت گیرى مهم فکرى در تشیع وجود دارد. یکى
غلبه نگرش اخبارى در مسائل کلامى است، دوم غلبه نگرش ضد صوفى. مؤلف ما نیز
در این زمینه کاملا تحت سیطره این دو اصل قرار دارد. وى در گرایش شیعى خود
عمدتا نگرش ضد سنى تندى دارد و در این باره، هم در هدایةالضالین و هم در این اثر، به تفصیل سخن گفته است.
از
سوى دیگر، نگاه او به عقائد شیعى نیز عمدتا برخاسته از همان جریان
اخباریگرى حاکم در این دوره است. به همین دلیل وى به شدت ضد تصوف و نیز
فلسفه است. این نیز از مشخصات فکرى همین دوره محسوب مىشود. این گرایش براى
على قلى جالب بوده است، زیرا که وى با مسیحیت درافتاده و از مهمترین
ویژگىهاى مسیحیت همان رهبانىگرى و تصوّفىگرایى آن است، تا آن اندازه که
مسیحیت را گرایش صوفیانه در دین یهود مىدانند. به همین دلیل، وى علاوه بر
آن که رسالهاى مستقل در رد بر صوفیه نگاشته است، در این اثر نیز در هر
مورد به اندیشههاى صوفیانه حمله کرده و بویژه به مسأله وحدت وجود و موجود
تاخته است. ایضا به حکما نیز به دلیل داشتن عقائد عقلانى خاص نظیر اعتقاد
به روحانى بودن معاد حمله کرده است.
وى در این باره چنین نوشته است: و هرگاه ثابت شد که بهشت جسمانى را خداوند عالم آفریده است، الحال نصارا که بهشت جسمانى را انکار مىکنند و مىگویند که بعد از موت تا قیامت و بعد از قیامت، ابدًا بهشتى به غیر از دیدن خداى تعالى نمىباشد بگویند که این بهشت جسمانى که از این فقره تورات وجود آن ثابت مىشود چه بهشتى است، و حُکَما که در انکار بهشت جسمانى با نصارا متفق شدهاند و خود را نصرانى کردهاند و مىگویند که نفس ناطقه بعد از مفارقت بدن هر گاه تحصیل کمالات کرده است، از تخیّل و تصوّر کمالات خود ملتذ مىشود و آن لذّتها بهشت اوست، بگویند که آن بهشت جسمانى که از احادیث اهل بیت علیهمالسلام و آیات قرآنى ثابت مىشود و این فقره تورات نیز بر وجود او گواهى مىدهد، چه چیز است؟ و نصارا که انکار بهشت جسمانى را مىکنند بگویند که این بهشت جسمانى که خداى تعالى آفرید، هرگاه انسان به آن جا نمىرفت براى چه آفرید و از براى که او را موجود مىدارد. ایضا در باره آنها مىنویسد: چنانچه صوفیان که نصاراى این امّتاند، باز بر این طریقهاند که اعتمادى بر دین و احکام دین ندارند و مىگویند، سعى باید کرد که به صاحب دین رسید و با او متحد شد و در اکثر مادّهها عقل را مخلّ و نامناسب مىدانند و از این جهت است که دیوانگان را بسیار دوست مىدارند و به ایشان اعتقادها دارند و مىگویند که طریقه و رویّه ما را عقل ادراک نمىکند و به ریاضت باید بر این کس کشف شود و چون تحصیل علم و پیروى عقل را جهل مىدانند، از این است که هر یک پیر جاهلى پیدا کرده، دست در دامان ارادت او مىزنند و با این اعتقادات خود را مسلمان مىدانند و با خود فکر نمىکنند که از این استخفاف، یعنى حقیر شمردن دین و تحصیل علم احکام دین، استخفاف علماى ابرار لازم مىآید و از آنجا تجاوز کرده به استخفاف ائمه هدى علیهمالسلام و از آنجا به پیغمبر صلى الله علیه وآله و از آنجا به خدا مىرسد و این جماعت معجزاتى را که خداى تعالى به پیغمبران و اوصیاى پیغمبران خود کرامت کرده است اعظم از آنها را به هر درویش بد کیشى نسبت مىدهند؛ حتى اینکه در باره حاجى قادر عاشق آبادى که هنوز خود را از کثافات کوت کشى [کذا] پاک نکرده است اعتقاد دارند که معجزات از او ظاهر مىگردد و با وجود چنین عقیدهها باز مىگویند که ما به حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام اعتقاد داریم و این تیرهدلان فکر نمىکنند که سنیان چون به غیر از امامان ما به امامت سه نفر قائل شدهاند ما آنها را... مىدانیم، پس هرگاه [صوفیان] ایشان که بعد از ائمه ما تا حالا هزار پیر پیدا کردهاند و از براى هرکدام معجزات بسیار نقل مىکنند و به امامان بىحد و پایان اعتقاد دارند، چون مىشودکه ایشان کافر نباشند بلکه به طریق اولى کفر این طایفه زیاده از... خواهد بود.
وى که پولس را مهمترین عامل انحراف مسیحیت مىداند، عرفا و صوفیان ایرانى را نیز تابع آنها دانسته است. وى در باره پولس ـ که وى او را بُبْلُوس خوانده ـ چنین مىنویسد که او « در جواب سؤالى که ایشان از او کرده بودند که مأکولاتى که به بتها قربانى شدهاند بخورند یا نه، مىگوید که پس بدانید که در دنیا هیچ بت نیست و هیچ خداى نیست مگر یک خدا و ببلوس در ضمن این زهر قاتل مىخواهد به نصارا بفهماند آن وحدت موجودى را که شیخ شبسترى نمىدانم از ببلوس یا از استاد او افلاطون فراگرفته در لباس این شعر به مریدان خود فهمانیده است که:
مسلمان گر بدانستى که بت چیست بدانستى که دین در بتپرستى است
یعنى اگر مسلم به وحدت موجود قائل باشد و بنابر آن اقرار داشته باشد که بت هم خداست، پرستیدن بت را هم خداپرستى خواهد دانست؛ زیرا که بت در خود چیزى نیست به غیر از یک خدایى که در همه چیز است.»
مقایسه حکمت خوانى در اصفهان و فرنگ در عصر صفوی
على قلى در کتاب هدایة الضالین در
ادامه موضعگیرىهایش در برابر حکما و متصوّفه، به درس فلسفه رایج در حوزه
اصفهان اشاره کرده و اشکال عمده این حوزه درسى را روى آوردن به فلسفه و
دور شدن از اخبار ائمه معصومین علیهمالسلام مىداند. وى در این زمینه
مطالبى اظهار مىکند که از رهگذر تحصیل درس فلسفه در حوزه اصفهان و مقایسه
آن با روشهاى تدریس در فرنگ قابل توجه است. او مىنویسد:
در اینجا لازم دانست که از براى اتمام حجّت صریحا فقرهاى چند در باب آن که متابعت ایشان ]یعنى حکما از[ارسطو
و افلاطون به کار کسى نمىآید بلکه باعث آن مىشود که آدمى به گفتارهاى
پوچ ایشان از طریق مستقیم منحرف شود به قلم تحریر درآورد تا بر آن جماعت
معلوم شود که صرف عمر عزیز در معرفت حکمت ایشان، محض نقصان و خسران است. اوّلا شک
در آن نیست که این سقراط و متابعان او از افلاطون و ارسطو در زمان اسکندر
رومى بودهاند و در آن وقت از ابتداى آفرینش قریب به پنج هزار سال گذشته
بود و در این مدّت دین حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسى از
جانب خداى تعالى بر بندگان فرستاده شده بود و در میان هر یکى از امّت
انبیاى مذکوره قطع نظر از انبیا و اصفیا، گروه علما و مؤمنان بىشمار در هر
زمان بودهاند با وجود آن که نه حکمت سقراط و افلاطون و نه حکمت ارسطو در
میان بود عقل داشتند و خدا را مىشناختند... دویم آنکه
در زمان حضرت رسول صلى الله علیه وآله و بعضى از ائمه معصومین
علیهمالسلام این تعلیم حکمت در میان نبود بلکه چنانچه ارباب تواریخ ذکر
کردهاند در زمان یکى از خلفاى بنىعباس این... وبا در میان مسلمان بلند
شده است؛ به این نحو که چون آن ملعون منظورش آن بود که شغلى در میان مردم
شایع گردد که بدان مشغول گردند و دست از تتبع احادیث آلمحمد علیهمالسلام
بر دارند... لهذا کتب حکمت و تصانیف حکما را از فرنگ
طلب نمود و بر ساعى در تدریس و تحصیل آنها مرسوم و مقررى قرار داد تا آن
که در میان اسلام شایع گردید. و نقل شده است که در همان سال اول که مردم به
تعلیم و تعلم حکمت مشغول گشتند هفتاد نفر ملحد در همین یک شهر بغداد بهم
رسید. همچنان که حالا به نحوى است حکمت که در بلاد اصفهان چندین
هزار ملحد بهم مىرسد؛ اما به اعتبار غلبه و کثرت علماى دینى که فقیه و
پیروان احادیث اهلبیتاند و از بیم تندباد غضب پادشاه عادل دیندار الحمد
لله و المنة غبار وجود ایشان پیش چشم کسى را نمىتواند گرفت و خفاشوار
روزْ دور و بر، به زاویهها مخفى بوده مجال اظهار مافىالضمیر خود را
ندارند. پس بنابر این که ذکر شد در واقع اگر خداشناسى و دیندارى توقفى بر
تعلیم افلاطون و ارسطو داشت، مىبایست این صوفیه و حکیمها که فىالحقیقه
در اسم بایکدیگر مختلفند و الا همه یکىاند به دو چیز اعتراف نمایند: یکى
این که بگویند از ابتداى بعثت حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه وآله تا
وقتى که حکمت از فرنگ آوردهاند
و شیوع بهم رسانیده دین خدا کامل نبود... اما مىدانم که این معنى را نیز
قبول نکرده، به اعتبار اغراض فاسده دنیوى از طور خود که دارند محالست که
اعراض نمایند؛ چرا که مکرر به این فقیر رو داده است که با جماعتى از این
طایفه که به اعتقاد خودشان چیزى مىفهمند و سالها در مدارس اوقات خود را
صرف تحصیل علم کرده بودند و خود را از اهل علم و عقل مىشمردند در یک مجمع
بودهایم و با وجود آن که فقیر جدیدالاسلام و
هنوز اطلاع تام بر احادیث نرسانیده بودم، حدیثى در باب یکى از ضروریات دین
اسلام از ایشان پرسیدم، نمىدانستند، بلکه فقیر به ایشان تعلیم کردم و
عذرى مىآوردند که بدتر از گناه بود؛ مىگفتند که ما حکمتْ خوانیم و چند
سال است که مشغول خواندن کتب حکمت از شرح هدایه تا شفا بودهایم، دست ما خالى نشد که حدیث بخوانیم.
وی
ادامه می دهد: در اینجا ملاحظه فرمایند آنان که مَبْلغ خطیرى را به هزار
زحمت پیدا کردهاند از براى صواب آخرت صرف کرده، مدرسهها مىسازند و وقف
از براى او قرار مىدهند که علما بهم برسند و شیعیان على بن ابىطالب
علیهالسلام را به دین آن جناب آگاه گردانند که نیّت ایشان چه چیز بوده و
آخر مردم به کدام علم مشغول گردیدهاند. فقیر نمىگویم
که مدرسه بنا کردن خوب نیست! این را مىگویم که اگر اهل علم حدیث و دین در
آن بنشانند و بىدینانى چند که بغیر از افلاطون و ارسطو کسى دیگر را
نمىشناسند اخراج فرموده، در آن راه ندهند حسنه این زیاده از حسنه اصل بناى
مدرسه خواهد بود. در واقع بسیار
عجیب است که کسى خواندن و تحصیل اقوال حکما را بر احادیث ائمه صلوات الله
علیهم و کتب شرایع مجتهدین ترجیح داده مقدّم بداند. نهایت بعضى از اینها که
هنوز چندان در حکمت مهارت بهم نرسانیدهاند که ملحد شوند عذرى در این باب
مىگویند هر چند آن عذر لنگى است، اما راه به دهى مىبرد؛ چرا که فقیر با
یکى از این افراد حکمتْ خوان گفتگو نمودم و خاطر نشان او کردم که حکمت
افلاطون و ارسطو بکار دین و دیندارى نمىآید. بعد از آن که ساکت شد در جواب
گفت که، حالا در این زمان به قدر دانستن حکمت افلاطون و ارسطو وظیفه به هر
کس داده مىشود. من و امثال من که به تحصیل مىآییم بنابر بىبضاعتى
مىخواهیم که تحصیل علم باز سبب مدار گذار ما بشود. چون مىبینیم که وظیفه و
ترقّى در اصفهان به دانستن حکمت است؛ لهذا به این حکمت افلاطون و ارسطو مشغول مىگردیم و به فقه و حدیث نمىپردازیم.
با وجود جریان اخباری، طلبه های اصفهان حکمت خوان هستند!
مىگویم: در این زمان که دست شیطان به وسیله این حکمت قوى و دست اسلام
کوتاه است، امیدوارم که خداى تعالى به لطف عمیم خود همه برادران دینى را بر
جاده حق نگاه داشته و آن جماعتى را که از براى رفع عسرت و تحصیل وظیفه به
حکمت خواندن مشغول مىگردند، توسعه در رزق حلال ایشان عطا فرماید که تحصیل
حکمت در نظر ایشان وقرى نداشته باشد. سیم آن
که شک در این نیست که از زمان سقراط و افلاطون تا این زمان علمایى که در
این فن حکمت آراسته و پیراستهاند، در میان نصارا خصوصا در فرنگ بهم
مىرسند که در اسلام کسى را به مرتبه آنها رسیدن مقدور نمىشود؛ چرا که
ایشان قطع نظر از این که اصل کتب حکمت حکما را در دست دارند، به علت این که
سبب گمراهى ایشان همین حکمت شده و به آن حفظ مذهب خود مىنمایند به نحوى
که به جدّ و سعى تمام به تحصیل حکمت مشغول مىگردند که دیگران از آن مرتبه
سعى ممکن نیست؛ زیرا که پادریان ایشان که به این امر مشغول مىگردند
مىباید زن نکنند از براى آن که حواس ایشان به سبب متوجه شدن به فرزند و
سایر عیال و تحصیل معاش متفرق نگردد و ایشان فرقههاى بسیارى هستند. هر
سلسله و فرقه، پیرى دارند که او را پدر مىنامند
و او طریقى و دستورى از لباس براى ایشان قرار داده است و هر سلسله، متلبّس
به لباس پیر خود مىشوند و احکامى که آن پیر در کتاب عَلى حَدّه براى
ایشان ترتیب داده است، به عمل مىآورند، و هر سلسلهاى که به اعتبار لباس
پیر و احکام او در سلسله دیگر ممتاز است و مىباید که ایشان همه در یک
مدرسه باشند و در آن مدرسه پیرى که جانشین آن پیر بزرگ است دارند که اطاعت
او را واجب مىدانند و در همه باب از سخن او بیرون نمىروند و از آن خانه
بىاذن او حرکت به بیرون نمىکنند و اگر اذن حرکت بدهد آن هم در ماهى یک
بار است با رفیقى که آن پیر مقرر کند و اگر صبح رفتهاند پیش از ظهر باید
برگردند؛ و اگر بعد از ظهر رفتهاند پیش از شام باید مراجعت کنند تا آن که
شب در خارج آن مدرسه نمانند. و در هر یکى از مکتبخانههاى شیطان سه چهار
مدرس است که دویست سیصد نفر در هر یکى جمع مىشوند و کار ایشان همین است که
هر روز از طلوع صبح به درسگاه مىروند و مشغول درس و بحث مىشوند تا سه
ساعت به ظهر مانده و بعد از آن از درسگاه بیرون مىآیند به قدر یک ساعت هر
کدام در اطاق على حده که دارند مشغول مطالعه مىگردند و اگر چنین نکنند
پادرى که پیر ایشان است، ایشان را تنبیه مىکند. بعد از انقضاى این ساعت
زنگى بزرگى که دارند مىنوازند و همان لحظه همه یکباره موافق فوج زاغ سیاه
از حجرههاى خود بیرون آمده در خانهاى بسیار طولانى و وسیع که در هر طرف
جاها دارد داخل مىشوند و در آن مکان به ترتیب مىنشینند و آن کسى که در آن
زمان درس حکمت مىگوید بر بلاى مسندى که در خانه طولانى قرار دادهاند
مىرود و دستور است که در هر مدرسى استاد حِکَمى مىنشیند و درس مىگوید.
بعد از آن که استاد بر مسند قرار گرفت، دو نفر از شاگردان خود را هر روزه
تعیین مىکند در پاى منبر مىنشاند. بعد از ترتیب این وضع، یک نفر از
استادان فنّ حکمت، مسألهاى را که مىداند مشکل است مطرح مىسازد و با یکى
از این دو شاگرد در آن مسأله بحث مىنماید و آن شاگرد به قدر قوت ادراک خود
جواب مىگوید؛ اما چون استاد بالاى منبر مىبیند که شاگرد نزدیک است که
ملزم شود، خود جواب آن مسأله را مىگوید و بعد از آن استاد دیگر از آن
استادان با آن شاگرد بحث مىکند تا آن که از استاد در مىماند و بعد از آن
مسأله دیگر در میان مىاندازد و به دستور اول ابتدا به شاگرد کرده و بعد از
آن با استاد در آن مسأله گفتگو مىنماید تا نزدیک به ظهر آن زنگْ دیگر
باره نواخته مىشود. همین که صداى زنگ به گوش ایشان خورد همه از آن خانه به
یک دفعه بیرون آمده، به خانه دیگر که براى سفره انداختن مقرّر است داخل
مىشوند و در آنجا هر کدام جاى معینى دارند که مىنشینند و سه چهار نفر از
پادریانى که به اصطلاح صوفیه هنوز به مرتبه کمال نرسیدهاند در میان
ایستاده مىگذارند و به خدمت قیام مىدارند و از مطبخ خوردنى آورده و پیش
ایشان مىگذارند. متعارف است که پنج رنگ خوردنى مىآورند. همین که یک قسم
خورده شد، قسمى دیگر پیش مىآورند تا پنج قسم تمام شود. همین که از خوردنى
فارغ شدند، پیر ایشان که در مسند است زنگولهاى که در پیش او گذاشته است
مىزند و همه بر مىخیزند و در میان آن خانه برپا ایستاده به طور نحس خود
که دارند فاتحه مىخوانند و بیرون آمده، هر یک به اطاق خود مىروند و تا دو
ساعت بعد از ظهر مىخوابند. اما همین که وقت ساعتى که در هر مدرسه دارند
رسید، آن زنگ نواخته مىشود، باز به درسگاه مىروند و در آنجا نیم ساعت
مشغول مطالعه مىگردند تا استاد دیگر آمده و بالاى منبر مىرود و شروع به
درس مىکند به درس حکمتى غیر آن که صبح گفته شده است و به درس خواندن مشغول
مىشوند تا دو ساعت به شام مانده که صداى آن زنگ دیگر باره بر مىآید از
منازل خود بیرون آمده به همان دستور در آن خانه طولانى جمع مىگردند و
بهمان نحو این استاد نیز بالاى منبر رفته و دو شاگرد خود را پاى منبر
واداشته با ایشان در مسأله مشکلى بحث مىکند تا شام شود و همین که شام شده
همه بیرون آمده در کلیسا جمع مىشوند و در آنجا یک ساعت به هاى و هوى
مشغول مىگردند تا آن زنگ باز نواخته مىشود به همان سفرهخانه مىروند و
به ترتیب چاشت و ناهار، شام مىخورند و بعد از فاتحه بیرون مىآیند و در
منزل دیگر... مشغولمىشوند به
قدر یک ساعت که آواز زنگ بر مىآید و این صداى آخرین علامت وقت خوابیدن
است.به این وضع در نهایت سعى هفت سال على الاتصال درس حکمت مىخوانند، نه
فکر زن دارند و نه فرزند و نه عیال و نه وجه معاش و نه لباس، چرا که همه ما
یحتاج ایشان را سواى زنان در آن مکان مهیا کردهاند بدون آن که ایشان... از
آن داشته باشند و بعد از اتمام هفت سال، از این مدرسه به مدرسه دیگر نقل
مىکنند از براى تحصیل علم دین خود و در آن مدرسه که خالى شد شاگردان دیگر
مىآیند که هرگز هیچ مدرسه خالى نمىماند. و در آن ولایت استادانى که در فن
حکمت درس مىدهند مثل اینجاها نیست که کتاب به دست بگیرند و بىکتاب
نتوانند درس گفتن، بلکه دستور است که آن دو نفر استاد را که در آن مدرسه
درس مىگویند دو سال یا کمتر، پیش از تدریس او را خبر مىکنند و او مىآید و
کتاب افلاطون و ارسطو و سایر کتابهاى حکمت را نزد خود گذاشته و تصنیفى
بکند و در هر مسأله قولى اختیار کرده او را به دلیل عقلى ثابت مىکند و در
آن هفت سال آن تصنیف خود را تعلیم شاگردان خود کند و ماه به ماه هر
مسألهاى که در هر روز تعلیم کرده و قولى در آن مسأله اختیار نموده به دست
مىآید در یک ورق کاغذ بنویسد و در مدرسه خود بچسباند تا این که همه
استادان از مدرسهاى دیگر که این دستور را مىدانند در یک روزى از ماه که
به واسطه این کار تعیین کردهاند آمده آن مسأله را که او بیان کرده ببینند و
در هر یک از آن مسألهها که خواهند با آن استاد که بالاى منبر براى همین
کار نشسته بحث کنند و او باید همه را جواب بگوید و ملزم نشود.
غرض از
این حکایت این است که این حکما که حالا در میان اهل اسلام خود را حکیم
مىدانند و به سبب سطرى چند که از شفا و غیره خواندهاند ایمان خود را به
باد داده موجب مرض ایمان مسلمانان مىشوند و مىگویند که ما با حدیث کار
نداریم و ما ارباب عقلیم و احادیث نقلى چنیناند و ما باید موافق عقل چیزها
را قبول کنیم بدانند و بفهمند که اگر از حکمت افلاطون و ارسطو عقل را آن
قوّت بهم مىرسید که بدون اعانت شرع مبین به تنهایى حق را مىتوانست بشناسد
و ثابت کند، پس مىبایست که دین این فرنگان که بناى آن بر حکمت حکماست و
اصل حکمت نزد ایشان است بهترین و قایمترین دین باشد... منظور از تطویل
خیرخواهى این جماعت است که نظر به احوال فقیر نموده و عبرت بگیرند که متوسل
به نور ائمه معصومین علیهمالسلام گردیده از اعتقادى که به دین نصارا
داشتم با وجود آن که در آن دین متولد شده بودم و حکمت حکما به نحوى که
مذکور شد خوانده بودم، بیزارى جسته و حق را پیدا نموده و اختیار کردهام،
ایشان نیز چنین کنند و الا اگر دست از اقوال حکما و وحدت موجود بر
نمىدارند و احادیث اهل بیت در نظر ایشان قدرى ندارد، از براى ایشان بهتر
است که به مضمونِ کُلُّ شَىءٍ یَرْجِعُ الى أصْله به فرنگ بروند. [هدایة
الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوى، برگ 78 به بعد.]
دوژزو: شیعیان روابطشان را با فرنگیان قطع کنند!
گفتنى است که مؤلف که پس از بازگشت از مسیحیت، سخت خود را به اسلام وفادار نشان مىدهد، از مسلمانان شیعه مذهب مىخواهد تا روابط خود را با طایفه یهود و نصارا قطع کرده و بخاطر سه غاز پول، دین خود را ضایع نکنند. وى در این باره مىنویسد: «بر هر شیعه لازم است که آن رشته محبتى که از براى محبّت دو سه غاز پول دنیا ما بین او و یهود و نصارا هست قطع کرده هر عداوتى که مقدورش شود در باره ایشان هر چند که خویش او هم باشد به ظهور برساند و اگر چنین نکند دشمن خدا و انبیا و مستوجب لعن خواهد بود، زیرا که هرگاه یهود و نصارا با وجود آن که مىگویند که ما خدا پرستیم و همه پیغمبران را که خدا به دنیا فرستاده است دوست مىداریم با مسلمانان که خودشان باز اقرار دارند که خداپرست و دوست انبیااند آن قِسْم عداوت مىورزند که به خونشان تشنهاند، مسلمانان چرا باید که به ایشان محبت بورزند؟ و اما دشمنى این دو طایفه با مسلمانان نه به مرتبهاى است که شرح توان داد، اما عداوت نصارا معلوم و اما عداوت یهود به مرتبهاى است که در میان خود روز عید در هر سال قرار دادهاند و در آن روز البته نان به خون مسلمانان خمیر شده باید که بخورند و این عمل را از واجبات دین خود مىدانند و در آن روز سعى مىکنند و جستجو مىنمایند تا آن که فرصت به دستشان بیفتد در شب یا روز به هر نحو باشد، مسلمانى خواه خُرْد باشد و خواه بزرگ پیدا کرده ذبح مىنمایند و خون او را داخل خمیر مىکنند و به آن نان مىپزند و مىخورند و اگر کسى به دستشان نیفتد که او را بکشند، علماى ایشان فتوا دادهاند که در این وقت بگردند هر جاى که یک از مسلمان فصد کرده باشد خون او را برداشته داخل نان بکنند، پس هر کس از مسلمانان که به اسلام افتخار مىکنند و مىخواهد که شیعه على بن ابى طالب علیهالسلام هم باشند، بعد از آن که به توسط این کتاب، به عداوت ورزیدن این دو طایفه با مسلمانان اطلاع بهم رسانیدند، عداوت قلبى به هر نوع که مقدورشان شود با ایشان بورزند؛ زیرا که اگر چنین نکنند نه تنها دوست خدا و انبیا نخواهند بود بلکه از یهود و از نصارا شمرده مىشوند.»
مطالبى که در این کتاب در باب نادرستى نگرش اسلام سنى آمده، کم نیست. مؤلف هم مىکوشد تا حقانیت اسلام را ثابت کند و هم نشان دهد که اسلامِ درست باور شیعیان است. وى در موردى مىنویسد:« بنده را غرضى و عداوتى با کسى نیست بلکه حق را دوست مىدارم در هر جا که باشد و باطل را دشمن مىدانم با هر کس که باشد و الا مطلب چه افتاده بود که من که تازه داخل این دین شدهام و به سبب لعنى که بر مذهب یهود و نصارا مىکنم ایشان را دشمن خود کردهام آیا این جماعت از براى عداوت کم بودند که باید سنیان را که در عدد از ملخ بیشتر و آفت مزرعههاى دین اسلام مىباشند نیز دشمن خود بکنم؟ اما چه کنم که بر من لازم شده است که آنچه بر من ظاهر شود پنهان نسازم؛ زیرا که چون مىبینم که الله تعالى بنابر لطف و کرم خود فقیر را از آن ظلمت آباد کفر بیرون آورده به نور دین مبین هدایت فرموده است، پس مىترسم که فرداى قیامت از من بپرسد که هرگاه من تو را بنابر لطف و مرحمت خود هدایت نمودم چرا تو به آنان که مىدانستى که گمراهند راه حق را ننمودى و سعى در هدایت ایشان نکردى و بر ایشان چنانچه من تو را رحم کردم تو ترحّم نکردى. پس خدا مىداند که بنابر این است که زره ناپروایى از دشمنى این طوایف در برکرده»ام.
در باره کتاب سیف المؤمنین
این کتاب در اصل ترجمه متن عربى سفر پیدایش تورات است که در سال 1671 در روم چاپ شده است. مؤلف از این کتاب به عنوان جلد نخست سیف المؤمنین یاد کرده، اما هیچ اشارهاى به این که مجلدى دیگر نیز تألیف شده باشد وجود ندارد. نسخهاى از چاپ مزبور از کتاب مقدس در اختیار مؤلف بوده و وى عربى را با متن لاتین (که گویا در برابر همان متن عربى چاپ شده بوده) تطبیق داده و افزون بر ترجمه آن به فارسى، اشکالاتى که به نظرش آمده تذکر داده است. متن عربى مزبور بار دیگر در سال 1860 در اروپا چاپ شده که این متن در اختیار ما قرار داشت و ما متن عربى نسخه خود را با آن مقایسه کردیم. (در این باره به توضیح پایانى مقدمه توجه فرمایید.) مؤلف در مرحله بعد، در ادامه هر فصلى، اشکالاتى که نسبت به متن داشته، تحت عنوان مزخرفات آن باب، شرح کرده است. این کارتا پایان سفر پیدایش انجام شده است. در ادامه، وى ترجمه چهل سوره تورات منسوب به امیرالمؤمنین علیه السلام را آورده و در ادامه، دوازده باب از حکمت سلیمان را ترجمه کرده است.
در ابتدا و انتهاى کتاب آگاهى ویژهاى در باره تاریخ تألیف کتاب نیامده است؛ اما در موردى از داخل متن مىتوان یقین کرد که کتاب در سال 1122 تألیف شده است. وى نوشته است:... و بعد از آن برایشان واجب است که موافق طریقه استدلال راویان آن قول را که اختیار کردند ذکر نمایند و بیان اعتقاد و مذهب ایشان را بکنند تا آنکه معلوم شود که چه قسم مردمى بودهاند که به محض گفتار ایشان علم قطعى که از تواتر هزار و صد و بیست ودو سال بر صِدْق دعوت و اظهار معجزات پیغمبر آخرالزمان بهم رسیده است بر هم تواند خورد؟
انگیزه مؤلف از تألیف این کتاب نقد ترجمه عربى رایج کتاب مقدس بوده که به سال 1671 میلادى در رم چاپ و در دنیاى اسلام توزیع شده است. او که خود را «از علما و اعظم پادریان و پیران» نصارا مىداند، با این نقد خواسته است تا با به دست دادن ترجمه دقیقى از آن علماى شیعه را در نقد کتاب مقدس کمک کرده باشد. مؤلف انگیزه خود را چنین شرح داده است:
در آن بین کتاب تورات و کتب انبیا به نظر رسید که یکى از پادریان نصارا از لغت لاتین به لغت عربى ترجمه کرده و موافق مدعاى خود تغییرات و تحریفات و زیاده و نقصان فراوانى در آن ترجمه عربى قرار داده، بر قالب زده بود. و منظورش آنکه مردم از روى آن ترجمه عربى بر مضامین فقرات تورات آگاه گردیده ایشان را در رسوخ به طریقه باطل ملامت نکرده بلکه باعث آن شود که گمان صدقى به مقالات ایشان بهم برسانند. چون علماى ما ـ وفقهم الله ـ هر وقت اراده ردّ بر دین نصارا داشتند، مىبایست از کتب ایشان استدلال کرده و حق بودن دین اسلام را ثابت کنند، و چون عارف به لغت لاتینى فرنگان نبودند، بالضروره از روى آن ترجمه عربى اقامه حجت مىکردند، و بنابر آن که ترجمه عربى موافق خواهش نصارا به قالب زده شده بود، بعد از آنکه نصارا بر اجوبه و دلایل علماى اسلام مطلع مىگردیدند از روى استخفاف ردّ اقوال علما کرده و اظهار بىدانشى ایشان مىنمودند. و کمترین که به لغت نصارا عارف بودم، مىدانستم که چه حیلهها بکار بردهاند، آتش غیرت و حمیت دین مبین، شعلهور گشته و تعصّب علماى ابرار دامنگیر شده، اراده نمود که آن ترجمه عربى را با اصل تورات که به لاتین نوشته شده مقابله و به فارسى ترجمه کرده، بعد از آن متوجه تفسیر و تأویل عبارات آن شود تا آنکه دامهاى مکر و فریب علماى نصارا پاره گشته، مِنْ بعد احدى را به آن صید نتوانند نمود. و چون نیل این مقصود از راه کثرت مشاغل و بىبضاعتى و فقدان مؤُنت کاتب در پرده خفا مستور بود، و بنابر اشتغال ابناى روزگار به امور دنیوى ناپایدار، دولتمندى پاىبند نمىکرد که به معاضدت این امر خطیر از مکنون خاطر به ظهور آید. مدتى این آرزو در دل و در فکر جمعیت اسباب این مطلب، پاى وصول به آن در گِل بود تا آن که در این اوقات که گلزار همیشه بهار ملت احمد مختار صلى الله علیه وآله از آبیارى عدل و انصاف نواب نامدار گردون اقتدار اعلى حضرت جمشید...
کیفیت این نقد چنان است که در مرحله نخست، مقایسهاى میان متن لاتین و عربى انجام مىشود. هر کجا که به عقیده مؤلف ترجمه نادرست و یا غیر دقیق بوده است وى تفاوت معنا را گوشزد کرده است. طبعا در بسیارى از این موارد، نظر وى خطاست؛ پس از آن به نقد محتوایى و علمى کتاب مىپردازد.
مؤلف در درجه نخست قصد تألیف اثرى را داشته است تا بتواند مسیحیان را نیز از راه اشتباهى که در پیش گرفتهاند باز دارد. وى در این باره مىنویسد:« اما یهود و نصارا که من به امید هدایت ایشان این تألیف را مىکنم، هرگاه حق تعالى به لطف و کرم خود به توسط آنچه در این کتاب بر ایشان ثابت کرده لازم آوردهام ایشان را هدایت ارزانى فرماید، در همین کتاب سررشته داشته باشند از براى آنکه در وقتى که دست از کفرها که تا حالا به خدا و همه انبیا ورزیدهاند برداشته، میل به دین اسلام بهم برسانند و خواهند که اسلام را اختیار نمایند دانسته باشند که به کدام فرقه این امّت داخل بایدشد.»
او آگاه بوده که به این سادگى کسى از مسیحیان اسلام را نخواهد پذیرفت؛ بنابر این هدف بعدى خود را آگاه کردن مسلمانان از مبانى فاسد مسیحیت عنوان کرده است. او شاهد نشر آثار مسیحیان به زبان عربى در میان مسلمانان بوده و لازم دانسته است تا مسلمانان نیز در باره مسیحیت آثارى را در نقد مسیحیت انتشار دهند. وى در این باره مىنویسد:
و اگر چنانچه آن جماعتى از نصارا که در مُلک ایران سکنا دارند به سبب قساوت قلب و خیالات شیطانى و لذّات نفسانى و جیفه دنیاى فانى به سبب این فقیر هدایت نیابند، چنان نیست که نوشتن این کتاب فایده نداشته باشد؛ زیرا که از فواید او یکى این است که چون این کتاب به دست علماى امامیه در هر مکان و در هر زمان که باشند بیفتد، ممکن است که از قوت این کتاب اطلاع بر ردّ دلایل کتب نصارا بهم رسانیده آن کار خیر که هدایت این اشرار است به توسط ایشان به عمل بیاید، و به علاوه این اطلاع بر کتب چنینى کم نفع و قوّتى به دین اسلام ندارد بلکه باعث آن مىشود که بعد از آنکه کسى از شیعیان بر کیفیت کتب و مأخذ اعتقادات فاسده نصارا اطلاع بهم رسانیده، قدر دین و کتاب خدا را که نصیب ایشان شده است دانسته، شکر الهى بجا خواهد آورد و وسوسههایى که از جانب شیطان است گاه باشد که در دل او بیفتد از خود دفع خواهد نمود. هر گاه نصارا را غیرت دین باطل خود بر این داشته باشد که کتب خود را عربى کنند و منظورشان الزام حجّت بر ما بوده باشد، مناسب است که غیرت ما در دین خود کمتر از ایشان نبوده اطلاع بر کتب ایشان که باعث الزام حجّت بر ایشان مىشود اهمّ دانسته سهل نپنداریم.
وى در جاى دیگرى نوشته است: «باید دانست که غرض اصلى از تحریر این کتاب آن است که بر مسلمانان ظاهر شود که همه کتب نصارا محرّف و از درجه اعتبار ساقطاند و بر نصارا معلوم گردد که چنین کتابى قابلیت» استناد ندارد.
با این حال در صدد هدایت نصارا حتى سنیان نیز هست. او بازگشت خود را از مسیحیت با آن اعتبار و اهمیتى که در جامعه مسیحى داشته است، شاهد آن مىداند که پیروى از عقل و استدلال کرده و از این جهت از آنان مىخواهد تا به نصیحت وى گوش داده به اسلام و تشیع ایمان بیاورند. وى در این باره مىنویسد: « پس نصارا و سنیان از بنده که تازه داخل این دین شدهام نصیحت گوش کرده خوب است که تا مرگ به ایشان برنخورده یا غضب الهى ایشان را درنیافته است و تا تکلیف به اعتبار فوت یا غضب الهى منقطع نگردیده است، دست از برهم زدن حقى که داخل باطل خود کردهاند کشیده، قوّت عقلى را که خداى تعالى از براى فرق کردن میان حُسْن و قبح انعام فرموده است، در جدا کردن حق از باطل کار فرموده همه اوقات عمر خود را صرف این فرق کردن بکنند. و چون تا تعصّب را به کنار نگذارند، این کار خیر دست بهم نخواهد داد، پس اوّلا تعصب پوچى را که هر یک از ایشان در مذهب باطل خود که از آبا و اجداد گرفتهاند دارند دست بردارند و بعد از آن در پیدا کردن حق سعى به ظهور برسانند که من از طرف دین ائمه اثنى عشر ضامنم که در این دنیا و در آن دنیا هر دو آزار نخواهند کشید. و اگر هر دو این طایفه بگویند که تو از براى ما ضامن مىشوى و اما از براى تو که دست از دین آبا و اجداد خود برداشته، روز و شب به رد و لعن مذهبى که در آن شیر مادر خود را خورده مشغول مىباشى کى ضامن مىشود که در روز قیامت آزار نکشى! جواب آن است که ضامن من، اَللّه تعالى و کتاب مستطاب اوست که به توسط حبیب خود به دنیا فرستاده و حصار احکام آن کتاب را به دوازده برج که ائمه ما علیهمالسلام هستند مستحکم و مضبوط گردانیده است. و اگر صدق و کذب ادعاى کمترین را خواهند که معلوم کنند، آسان است تا من زندهام به نزد من بیایند و بعد از من این کتاب را که در میان ایشان خواهم گذاشت آلت تجربه بطلان دین خود و حقیّت دین اسلام قرار بدهند اما به شرطى که چنانچه سفارش به ایشان کردهام، تعصب پوچ را به کنار بگذارند.»
در سخنى که خود وى در باره انگیزه تألیف بیان کرده، آمده است که یکى از کارهاى مهم او ترجمه درستى از تورات است. وى که ترجمه عربى را بررسى کرده مىنویسد که این ترجمه، مغلوط و غیر قابل اعتماد است. وى در این باره مىنویسد: «بر ضمیر برادران دینى مخفى نماناد که چون غرض از تحریر این کتاب آن است که بر همه کس ظاهر شود که کتبى که امروز نصارا به آنها مستند مىباشند کتب سماوى نیستند، پس بعد از آنکه این تورات عربى را با تورات لاتینى مقابله کرده، زیاده و نقصان و تفاوتهایى را که این تورات عربى با تورات لاتینى دارد بیان نمودیم». وى مىافزاید «این پادرى که تورات را عربى کرده است با وجود آنکه فىالجمله عربى مىدانسته است، در هیچ فصلى نیست که چندین کلمه را تغییر نداده باشد؛ به خصوص در این فصل که ترجمه مىکنیم، زیرا که در بعضى از این اسامى که در این فصل مذکور است عین را به جاى الف و شین را در جاى سین و غین را در جاى جیم و نون را در جاى میم نوشته است». روشن است که برخى از این تغییرها ناشى از تلفظ حروف در زبانهاى مختلف است. او خود در هدایةالضالین مىنویسد: اگر خواهند على را از عبرى به لاتین ترجمه کنند بجاى عین الف گذاشته الى مىگویند. با این حال، به عقیده على قلى این کار به نوعى تحریف نیز مىتوانسته منجر شده و افزون بر آن «این پادرى مترجم، آن قدر ربط نداشته است که بداند هر حرفى از حروف تهجى لاتینى را در عربى به چه حرف ترجمه مىباید کرد».
آنچه قابل ذکر است این که بسیارى از اشکالات او در ثبت اسامى به همین تفاوت زبانها در تلفظ حروف بر مىگردد که عملا وارد نیست. وى بر این باور است که مترجم عربى مىبایست متن لاتینى را با دقت ترجمه کرده و کمترین تغییرى در آن نمىداد. مثلا مترجم عربى، مسدود شدن رحم را به محروم شدن از فرزند برگردانده است. وى مىنویسد:« و اگر چه محروم شدن از فرزند فىالجمله دلالتى بر مسدود شدن رحم مىکند، اما این دستور مترجم نیست بلکه مترجم باید حذو النعل بالنعل ترجمه کند». ایضا در جاى دیگر مىنویسد: «پادرى مترجم که تورات لاتینى را به عربى ترجمه کرده است مىبایست که هر چه در لاتینى است، همان را در عربى بنویسد.» و نیز مىنویسد: «هر چند که خاک و خاکستر شوم، مراد این است که حرف مىزنم هرچه باداباد؛ و باید دانست که اکثر جاهاى فصول این کتاب، چون عربى این تورات بسیار نامربوط است، اگر چنانچه ترجمه موافق الفاظ هر فقره بشود هیچ معنى درستى از آن فهمیده نخواهد شد، لهذا از روى قصد و فحواى عبارات در بعضى جاها ترجمه مىنویسم.» با این همه، اشتباهات خود على قلى در ترجمه کم نیست. به مواردى از آنها در پاورقىها متن چاپى کتاب اشاره کردهایم.
گفتنى است که مؤلف افزون بر ترجمه و نقد سفر پیدایش تورات، ترجمه چهل سوره تورات منسوب به امام على علیه السلام را که مأخذ آن به درستى بر ما روشن نیست در ادامه آورده و سپس دوازده باب از حکمت سلیمان را نیز ترجمه و شرح کرده است. این علاوه بر مباحث بسیار فراوانى است که در لابلاى کتاب از مسائل مختلف آمده و آن را خواندنى کرده است.....
فلیپ پادرى و ردیه او بر اسلام و پاسخ های على قلى بر وى
اندکى قبل از زمانى که على قلى به اسلام بگرود، کتابى به عربى در نقد اسلام منتشر شده است. على قلى، نام مؤلف را فلیپ پادرى عنوان کرده و در چند مورد گوشزد کرده است که آن کتاب در نقد بر ردى است که سید احمد علوى داماد میرداماد، بر مسیحیت نوشته است. گویا على قلى کتاب سید احمد را که نامش مصقل صفاست و در اصل بر رد کتابى دیگر بوده ندیده است. وى در موارد مختلفى، مطالبى از این کتاب نقل و سپس نقد کرده است. از جمله در باره آن مىنویسد: و از آن جمله فلیپ پادرى نامى در ردى که به دین اسلام به زبان لاتین نوشته در میان نصارا منتشر کرده است از براى آنکه نصارا رساله او را مطالعه کرده بر ضعف دین اسلام آگاه گردند و در اعتقادى که به قوّت تمام به دین ]اقانیم[ ثلاثه دارند سست و ضعیف نشوند، پس بنابر این نیّت فاسد خود، حیلهها و مکرها کرده دروغها برهم بافته است تا آن که راه بحثى به اعتقاد خود پیدا کرده، طعنه دین بر اسلام زده است و ما حیلههاى او را در اینجا نقل مىکنم از براى آنکه هم عداوت و عناد آن ملعون و سایر نصارا نسبت به دین اسلام و اهل آن ثابت شود و هم از سستى خیالهاى پا در هواى او که در «ابطال نبوت محمد» بوده، مطالبى نقل و نقد کرده است.
مؤلف در کتاب هدایة الضالین در باره فلیپ پادرى مىنویسد:
چنانچه فلیپ پادرى ملعون در فصل چهلم کتابى که به رد مذهب اسلام در جواب ردّى که سیادت و فضیلت پناه مرحمت و غفران دستگاه میر سیداحمد بن زین العابدین علوى بر دین نصارا نوشته بود، به فرمان ریم پاپا نوشته است، اوّلا به لغت لاتین و بعد از آن به عربى ترجمه کرده، به ایران فرستاده است و این کمینه جواب آن را به لغت لاتین نوشتهام و بعد از اتمام این کتاب اراده آن است که به توفیق الهى او را ترجمه کنم [هدایةالضالین، نسخه مرعشى، برگ 101 ـ ر]. ایضا در باره او و فرستادن کتابش به ایران مىنویسد: «پس شرمندگى نصارا از بالاى فلیپ و شرمندگى او از بالاى ایشان که این کتاب آن ملعون را به ایران فرستادهاند، زیرا که آنچه ایشان در نظر داشتند که به این کتاب ردّ دین اسلام کرده او را در نظرهاى مردم خفیف نمایند از این کتاب به عمل نیامد، بلکه بدمذهبى ایشان به همه مردمى که از باطل بودن مذهب ایشان مطلع مىنویسد: «این فلیپ پادرى ملعون، با وجود آنکه مدعى او یک نفر از علماى اسلام، یعنى مرحوم احمد بن زین العابدین علوى است که از نوادههاى مرحوم میرداماد بود و چون آن مرحوم رد بر دین نصارا نوشته بود؛ این ملعون در برابر او از غرض و عناد جرأت بر نوشتن تهمتهاى چنینى کرده است». وى موردى دیگر از «فصل ششم و هفتم همان کتاب» فلیپ یاد کرده که اختصاص به «رد قرآن مجید» داشته است. على قلى تأکید مىکند که «فلیپ پادرى این کتاب را از براى آنکه به میان اسلام فرستاده شود ساخته است».
جوابهاى وى از مطالبى که فلیپ پادرى گفته، در مواردى توضیحى و در مواردى نقضى است. ایضا وى بسیارى از اشکالات فلیپ پادرى را ناشى از استفاده وى از روایات اهل سنت مىداند و معتقد است که این قبیل مطالب در کتابهاى شیعه یافت نمىشود. به عنوان مثال در مورد روایت غرانیق که فلیپ پادرى آورده است، مىنویسد: «و ما اولا مىگوییم که این تفاسیر این آیات را که پادرى فلیپ مىگوید که به این نحو در کتب اهل اسلام دیدهایم، اگر راست مىگوید، آن تفسیر سنیان خواهد بود که از قبیل جرانیم تهمت به پیغمبر خود بستهاند.» و در مورد دیگر مىنویسد: «اما مىدانم که نصارا در این وقت خواهند گفت که، این عبارتى که دلالت بر این مىکند که حوا از دنده آدم خلق شده است، چنانى است که همین در کتاب ما باشد بلکه در همه کتب اهل سنّت که امّت پیغمبر شمایند، چنین عبارتى هست و در بعضى احادیث شما نیز این معنى مذکور است. جواب مىگوییم که آنچه در کتب اهل سنّت در این باب نقل شده است، به اعتبار آن است که چون ایشان به امامان و مقتدایان بر حق دین پیغمبر ما کافر شدهاند و از نور هدایت خاندان علوم ربّانى دور افتادهاند، هر چه در این باب نوشتهاند از کتب شما که مایه همه فسادهایند بیرون آوردهاند و اگر در نادرى از احادیث ائمه ما اشاره به این معنى شده باشد، نه از آن راه است که پیشوایان دین محمد صلى الله علیه وآله یعنى ائمه معصومین علیهمالسلام و متابعان ایشان بر این اعتقاد بودهاند بلکه بنابر تقیّه این را فرموده باشند یا علماى اهل سنت که دشمنان ما شیعیانند از براى قوّت غلط مذهب خود از زبان ایشان آن را نقل کردهاند، و اگر نه در مذهب شیعه بنابر اسنادى که از پیشوایان دین خود که همه حامل علوم ربانیند در دست دارند، اتفاقى است که این معنا، افترایى است که به خدا و انبیاى آن سبحانه بستهاند، زیرا که خلقت حوا نه از استخوان و گوشت آدم است بلکه از تتمه گل دنده آدم آفریده شده است و مىشود که این عبارت به این معنى در تورات بوده باشد.»
اطلاعات با ارزش دوژزو از فرنگ و مسیحیت در قرن هفدهم میلادی (عصر صفوی ایران)
وى در موارد هرچند اندک، آگاهىهایى از وضع مسیحیت و مسیحیان معاصر خود بدست مىدهد. از جمله در موردى مرورى بر اصول و فروع دین مسیحیت دارد که به نوبه خود جالب است. به علاوه از سیر کشیش شدن نیز آگاهىهایى عرضه مىکند. وى پس از نقل این مراحل مىنویسد: «و اما بعد از آنکه مدتى از این گذشت و آن شخص کمالات افلاطون و سایر علوم کفرآمیز را که در مذهب ایشان معمول است تحصیل نمود، بار دیگر به نزد آن خلیفه شیطان رفته باز آن خلیفه به آن روغن زیتى که مذکور شد او را مالیده دستهاى خود را بر سر او مىگذارد و مىگوید که بگیر روح القدس را. و بیاد دارم که در وقتى که کمترین را به این معرکه شیطان برده بود، از براى آنکه روح القدس را گرفته پادرى شوم و جمع کثیرى از همدرسان بنده با من بودند که آنها نیز مىبایست که روح الخبیث را از خلیفه شیطان تحصیل نمایند، پس بعد از آن که به اعتقاد خود بنده و همه آنها روح القدس را گرفته به خانه خود باز مىگشتیم فقیر به رفقاى خود متوجه شده گفتم که، در وقتى که خلیفه به هر یک از شما گفت که بگیر روح القدس را، آیا هیچ اثرى در خود یافتید که دلیل حلول روح القدس تواند شد؛ زیرا که من تفاوتى در خود ندیدم بلکه حالا که به خود رجوع مىکنم خود را از اول شقىتر مىیابم و رفقا همه حرف بنده را تسلیم کردند و هرچه بنده گفته بودم ایشان نیز در باره خود گفتند، مگر یکى از ماها که بنابر ساده لوحى یا تعصّبى که در دین خود داشت گفت که، من مثل شماها نبودم بلکه در وقتى که خلیفه دستهاى خود را در بالاى سر من گذاشته روح القدس را به من بخشید، حرارت چیزى از قبیل میخ بزرگ سرخ کرده یافتم که از فرق سرم داخل شده رو به پایین تا پشتم دوید و رفقاى بیچاره یا از ترس یا از اعتقادى که کرده بودند هیچ نگفتند و اما بنده که در دریدن پرده کفر به زور سرپنجه هدایتى که از روز اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ داشتم از آن زمان ناپروا بودم، از آن شخص پرسیدم که آن میخ گرم که داخل سر تو شد و رو به پایین تا پشتت دوید، آیا در آنجا ماند یا از آن پایین بدر رفت؟ رفقا همه شروع به خندیدن کردند و آن ساده لوح بیچاره از شرمندگى هیچ نگفت. اما بحمدالله و المنه که به خنده گذشت و هیچ کدام از رفقا به آن معنى ازلى که در قلب بنده بود و باعث بر استهزاى چنینى مىشد، مطلع نشدند، زیرا که اگر مىیافتند کار فقیر تباه مىشد.
وى همچنین از احکام فقهى رایج در میان مسیحیان آن روزگار سخن گفته و بىتعهدى آنها را به احکام فقهى دین یهود بازگو مىکند. در موردى در باره نجاست و پاکى خوراکىها مىنویسد: «در این اوقات که نصارا هر حیوانى را که مىخواهند زهر مار کنند، هرگز او را ذبح نمىنمایند و خون او را بر زمین نمىریزند، بلکه او را خفه کرده با خونْ او را مىخورند، مگر در وقتى که مهمان عزیزى داشته باشند که در آن وقت خوک یا گاو یا گوسفندى که مىکشند کاردِ دَمْ باریکِ درازى شبیه به نیشتر در پهلوى گلوى او فرو کرده خون او را در ظرفى جمع مىکنند و قدرى سرکه و نمک در آن مىاندازند از براى آنکه نبندد و بعد از آن با ادویه بسیار آن خون را مىپزند و مىخورند.»
على قلى در آستانه تحولات جدید اروپا قرار دارد و در یک مورد به نکتهاى خاص در این زمینه اشاره مىکند: « در واقع عجب جماعت سفیه بىمعرفتى بودهاند همه نصارا خصوصآ اهل فرنگ که آن شعورى را که خداى تعالى از براى فرق نمودن میانه حق و باطل به ایشان عطا کرده است، همه را صرف یادگرفتن صناعات دقیقه از قبیل دورانداز ]توپ[ سازى و وقت ساعت و غیره، کارهایى که با آتش بازى مناسبت دارد مىنماید و در امور اخروى که عمده غرض از آفرینش ایشان این است که آنها را خوب یاد بگیرند آنقدر سعى نمىکنند که از کسانى که به سمت مکه و مدینه سفر کرده باشند بپرسند که آنچه فلیپپادرى ملعون در کتاب خود نوشته» درست است یا نه. وى مطالبى نیز در باره هیئتهاى میسیونرى مسیحى به ایران دارد. از جمله با توجه به نشر ترجمه عربى کتاب مقدس مىنویسد:... اهل اسلام نیز به سبب این ترجمه عربى شاید که به دام نیفتند، بیایند و ببینند و اگر آمدن از براى ایشان میسر نشود، پادریانى که در این ملک ایران از براى اضلال مردم آمدهاند، خبر از براى ایشان ببرند که امید ایشان از این ترجمه چه بود و آخر برگشت و چه چیز شد و اما تا ایشان خود بیایند یا پادریان مذکور خبر از براى ایشان ببرند که از این ترجمه کارى نیامد». وى در مورد دیگرى در کتاب هدایة الضالین با اشاره به این که عیسى به جهاد دعوت نکرده، بلکه به حواریین گفته است تا تنها مردم را با زبان دعوت کنند، مىنویسد: «و این قاعده تا امروز در میان نصارا جارى است و این است که پادریان خود را به اطراف عالم به اعتقاد خودشان از براى هدایت مردم روانه مىنمایند.» [هدایةالضالین، نسخه مرعشى، برگ 26 ـ پ]
فعالیت مسیحیان در ایران و نظر دوژزو در باره آنان
و نیز در همانجا مىنویسد: پس بنابر این در این اوقات جمعى از پادریان نصارا که در ایران به اعتقاد خود از براى هدایت مردم آمده توقف دارند و جا و مکان را بر سگان بیچارهاى که محافظت اموال مسلمانان را مىکنند تنگ نمودهاند، خلاف فرموده حضرت عیسى را بجا آوردهاند، اگرچه چون ایران دارالامان است، به این اعتبار منع توقف ایشان مرجوح مىتواند بود؛ اما به آن اعتبار که در مذهب خود عاصىاند، اگر ساکنان بارگاه گردون اشتباه پادشاه اسلام یا جماعتى که بسط ید و نفوذ امر دارند، ایشان را از دیار ایران اخراج فرموده، بعد از آن که از هر شهرى بیرون رفتند در آن صحرا بفرمایند که ایشان را دراز کرده که هر کدام را صد چوب یا زیاده بزنند از براى آن که موافق فرموده حضرت عیسى گرد و غبار دیارى که سخن ایشان را قبول ننمودهاند از ایشان بریزند چنان نیست که موافق مذهب نصارا هم خلاف شرعى به عمل آورده باشند، بلکه شمهاى از ضروریات دین ایشان را رواج داده خواهند بود. [جدیدالاسلام، على قلى، هدایةالضالین، نسخه مرعشى، برگ 17 ر ـ پ]
ایضا در جاى دیگرى مىنویسد: «و با این حال شیاطین انس خود را در تمام دنیا پراکنده کرده مىخواهید که همه کس را به مذهب خود در آورده با خود به جهنّم ببرید. اما شکر خدا که بعد از این امیدوارم که به توفیق رب العالمین دیگر جاى اضلال نمودن مردم در ایران نداشته باشید. ان شاء الله تعالى.»
على قلى در هدایة الضالین در باره علت عدم مسلمان شدن نصارایى که به ایران آمدهاند، نکته جالبى را مطرح مىکند. وى بر این باور است که احترام زیاده از حد به نصارا در ایران سبب شده است که آنها خود را در قالب نصرانى بودن محترم بدانند و به دین اسلام در نیایند. وى خاطرهاى جالب نیز در این زمینه نقل کرده است. عبارت وى چنین است: بس که حرمت و رعایت از مسلمانان دیدهاند، در هنگامى که ذکر سستى اسلام مىکنند، این معنا را در مقام غیبت مسلمان مذکور مىسازند که اگر مذهب اهل اسلام سست و مذهب ما قوى نبودى، ما این قدر رعایت از مسلمانان نمىدیدیم. چنانچه رفائیل نامى [مقصود رافائل دومان است که بیش از سه دهه در دوره صفوی مقیم اصفهان بود و تبلیغ مسیحیت می کرد و اخیرا نامه های وی در دو جلد در فرانسه به کوشش آقای ریشار منتشر شده است] از ریم پاپایان نصارا که چندین سال در اصفهان مجاور بود و مشهور است که چند نفر از جهّالِ مسلمانان را به وعده پول و اعتبار امیدوار کرده و به دارالکفر فرنگ روانه نمود، وقتى، این معنا را در حضور کمترین اظهار و موجب افتخار خود مىدانست، زیرا که پیش از آن که به درکات جهنم برود و کمترین چون در آن زمان هنوز به اسلام مشرّف نشده بودم، گاهى به دیدن او مىرفتم. چون بویى برده بود که من مىخواهم اسلام را اختیار کنم، مىخواست که بر من عزّت و حرمت و تقویت دین نصارا را بیان کند. روزى به کمترین گفت که، اى فلانى! من ترا بسیار عزیز مىدارم و حیفم مىآید که ترا خوار و ضعیف ببینم. منظورش این بود که اسلام را در نظر فقیر، حقیر گرداند. نقل کرد که روزى وزیر اعظم پادشاه ایران مرا طلبیده بود. چون به خدمت او رفتم، در خلوت خانه تشریف داشتند. مرا به آنجا بردند و در پهلوى خود مرا جاى داد و هیچ گونه از رعایت، فوت و فرو نکرده شروع کردیم به اختلاط و صحبت داشتن. در اثناى صحبت رو به من کرد و فرمود که، اى پادرى! چرا مسلمان نمىشوى؟ من خوب جوابى به او دادم. به او گفتم که چرا مسلمان شوم و حالا که به این مذهب هستم! به این شال کهنه و به این پاى برهنه، چون تو وزیر اعظم پادشاهى مرا طلب مىکنى و در پهلوى خود جا مىدهى و رغبت دارى که با من صحبت بدارى! و مىدانم که اگر مسلمان شوم هرچند زربفت طلا پوشیده باشم، قاپوچى و گماشتگان در دولتخانه تو مرا نخواهند گذاشت که داخل خانههاى بیرونى شوم، چه جاى خلوتخانه تو. چون این را گفتم خنده کرده گویا نفهمید منظور من از این سخن چه بود و اما شما بفهمید و بدانید که در این صورت که حالا هستید به پیش همه کس اعتبار دارید، مبادا خود را از این صورت به صورت دیگر برگردانید و از اعتبار و عزّت افتاده حیران بمانید.
اما بحمدالله و المنّة هر چند رفائیل کارش دروغ گفتن بود، اما این حرف راست او در باره کمترین به لطف خدا دروغ بیرون آمد، زیرا که به الطاف الهى و شفقت حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام و توجّه پادشاه اسلام که در این عصر به عدالت بر مسند فرماندهى متمکن است اعتبار فقیر زیاده بر آن است که اعتبار ایام کفر را به توان سنجید... و نیز امیدوارم که بعد از تقریر اعتقادات نصارا ، شیعیان امیرالمؤمنین علیهالسلام رشته محبت و رعایت این طایفه را از ایوان دل گسیخته و به نظر حقارت در ایشان نگاه کنند تا آن که این وصلت رفائیل که نزد ایشان مشهور است بهم خورده، باعث این شود که بیشتر رغبت به قبول اسلام کنند. [هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوى، برگ 176 و 177] حقیقت آن است که احترام به فرنگیان در ایران دوره صفوى که محتملا از عصر شاه عباس اول معمول شده، نکته مورد توافق است. فرنگیان خود در سفرنامههایشان مکرر یادآور شدهاند که به همان میزان که ترکها از آنها متنفرند، در ایران مورد احترام ایرانیان قرار دارند. طبیعى است که از این وضعیت دو برداشت متفاوت مىتوان داشت. یکى همان که على قلى به آن توجه کرده و دیگرى نوع برخورد ایرانیان با سایرملتها که از سر تسامح بوده است.
على قلى در جاى دیگر به شرح اختلافات مذهبى در اروپا پرداخته و مىنویسد: «و چنانچه نصارا خود ادعا مىکنند که پیشوایان ایشان به دست جماعت یاقوبیت و نستوریین و تا امروز بدست لوترن و کالونیست و سیسماتسى [؟] که همه دعوا مىکردند و مىکنند که ما پیرو واقعى دین حضرت عیسى مىباشیم، کشته شدهاند و کشته شدگان به دست ایشان را نصارا شهیدان در راه خدا و حضرت عیسى دانسته پرستش مىنمایند و پادشاهان ایشان، از اول مثل قسطنطین تا آخر از قبیل پادشاهان، حال؛ یعنى آلمان و فرنسیس و پرتگال و غیره در هر جا که جماعت مذکوره به دستشان مىافتد با وجود آنکه ادعاى دین حق حضرت عیسى مىکنند».
تفتیش عقاید در غرب
اشاره دیگر او به تشکیلات انگیزیسیون و تفتیش عقائد در اروپاست. وى مىنویسد: «پس در بعضى جاها به تعدّى و شمشیر و بعضى جاها به پول همه کتب حق که یهود و نصارا داشتند به مرور زمان بدست آورده بر طرف نمودند، به مرتبهاى که تا امروز آن دستور در میان ایشان مستمر مانده است، زیرا که هر کسى که کتابى با خود داشته، به یکى از شهرهاى ایشان برود، باید که آن کتاب را به پیش داروغه دین که از براى همین کار تعیین نمودهاند ببرد یا به نزد آنانى که از جانب آن داروغه تعیین شدهاند آن کتاب را حاضر بسازد و آن داروغه یا تعیین کرده او باید که آن کتاب را ملاحظه نمایند و اگر دیدند که با اصول و فروع دین باطل ایشان یا به کتابى که جرانیم از براى ایشان ساخته است، مخالفتى دارد، آن کتاب را مىسوزانند و الا به صاحبش پس مىدهند و این قاعده را به مرتبهاى از روى احتیاط رعایت مىکنند که در هر چند سال آن داروغه مزبور که او را انگى زیتور [Inquisiteur]مىنامند در هر شهرى حکم مىکند که هر کسى کتابى داشته باشد نزد او یا تعیین کرده او که او را روى در... مىنامند حاضر سازد و بعد از آن که همه کتب را آوردند خودش و عمله او آن کتب را چنانچه مذکور شد ملاحظه مىنمایند و هر کتابى که مخالفتى با اصول و فروع دین خود یا با کتاب جرانیم داشته باشد، او را سوخته تتمه را به صاحبان پس مىدهند و اگر بدانند که کسى کتابى را نگاه داشته او را به پیش ایشان نبرده است، همان داروغه به اختیارى که ریم پاپا به او داده است، آن شخص را کشته، مالش را ضبط مىنماید و اولاد او را آواره مىسازد.»
فساد اخلاقی در اروپا از زبان علی قلی
اشاره دیگر مؤلف به «فساد اخلافىِ حاکم بر مسیحیان اروپاست». وى که این فساد را ناشى از تعالیم پولس یا به قول خودش ببلوس مىداند، مىنویسد: «و اما کمترین مىگویم که این است آن راهى که مىتوان گفتن که ببلوس ملعون ثُلْث افراد انسان را از این راه داخل جهنّم کرده است، زیرا که به بهانه مجرد ساختن پیروان خود ایشان را به مرتبهاى جسمانى کرده است که از همه بهایم کمتر گشتهاند و اگر نه نظر کنند در احوال خروسى که در خانههاى خود دارند که با وجود آنکه از حیوانات غیر ذى عقل است، غیرت او در حفظ سیرت و ناموس به مرتبهاى است که اگر خروسى دیگر داخل مرغهایى که با او در آن خانه راه مىروند بشود، یا خود را به کشتن مىدهد یا آن خروس را مىکشد؛ و اگر کشتن او مقدورش نباشد از آن خانه البته آن را بیرون مىکند؛ پس این طایفه بىسیرت از حیوانات بى غیرتترند، زیرا که مىبینند که مردان اجنبى با زنان و دختران ایشان هرچه خواهند مىکنند و این عمل را نسبت به خود شفقت پنداشته، منّت از او مىکشند و اگر نادرى از ایشان فىالجمله غیرتى داشته باشد و نخواهد که با زن و دختر او کسى روبرو اختلاط و آمیزش بکند، پادریان تدبیرات چند به کار برده، حیلهها قرار دادهاند از براى آنکه هیچ کس از ایشان از این بىناموسى بىنصیب نگردد و تدبیرات ایشان بسیار است که اگر همه آنها را خصوصا آنچه پادریان ایشان به زنان و دختران و بلکه به پسران ایشان مىکنند در اینجا نقل نماییم باعث نفرت گوشهاى مؤمنان مىشود و بدین جهت، از براى عبرت مؤمنان و فضیحت این کافران، همین دو تدبیر از تدبیرات ایشان را که از براى رفع قباحت این عملهاى قبیح به کار بردهاند در این جا نقل مىنمائیم، زیرا که به سبب این دو تدبیر، امروز در تمام فرنگ زنا و لواطه به مرتبهاى شیوع دارد که کم شهرى هست که این عمل قبیح در آنجا نشود.
یکى از آن دو تدبیر این است که در هر شهرى یک خانه عظیم یا خانههاى متعدد هست که پادشاه یا حاکم آنجا، آنها را ساخته است که این عمل قبیح در آن خانهها واقع شود و آن مکان را مسقرادوس مىگویند، یعنى صورت تغییر داده و وجه تسمیه این اسم آن است که همین که شب شد، از پادشاهان و زنش گرفته تا امرا و اَعْلى و اَدْنى لباس خود را تغییر مىدهند و هر کدام لباس غریبى که از براى شَبْرَوى ساخته دارند پوشیده و یک صورتى که از مقوى ساختهاند و او را نقاشى کردهاند که به صورت اجنّه است یا میمون یا صورت حیوان دیگر بر روى خود مىبندند و داخل مىشوند در آن عمارت وسیع که پردهاى بزرگ بسیار در آن هست که همه به فروش قیمتى مفروش است و چراغهاى بسیار در آنها روشن کردهاند مگر اطاق چندى که آنها را از براى اعمال قبیح مانند دل خود تاریک گذاشتهاند؛ پس بعد از اینکه به آن عمارت داخل شدند به شرابى که از خانهها با خود مىبرند یا شرابى که در آنجا حاضر است خود را مست مىکنند و آن شب زنان و دختران و مردان ایشان به این صورت به نغمات آن سازها که در آنجا هستند و سازهایى که نیز با خود مىبرند خوانندگى کرده، زنان از براى مردان و مردان از براى زنان نوازندگى به هر دو معنى را مىکنند و به رقّاصى و دستبازى مشغولند تا صبح شود، بدون آنکه یکدیگر را بشناسند؛ زیرا که هر شب آن لباس را تغییر مىدهند و چون صبح مىشود به خانههاى خود آمده تا شام از قبیل کفتار مىخوابند و این تدبیر را از براى آن کردهاند که گاهست و بسیار مىشود که در مجلس پادشاهان یا بزرگان در اثناى شرابخورى و رقّاصى کردن زن پادشاه یا دختر او یا زنان و دختران امرا یا سایر بزرگان به مرد فقیرى که از زىّ ایشان دور است رغبت بهم رسانیده عاشق مىشوند یا بر عکس و چون بنابر عظمت آن و ذلّت این، اختلاط ایشان در روز دست بهم نمىدهد نشانه به همدیگر مىدهند از براى آنکه در آن شب هم را بشناسند؛ پس هر دو صورت خود را تغییر داده، شب به آن خانه رفته به وصال یکدیگر مىرسند و دستور نیست بلکه ننگ است که کسى زن و دختر خود را از رفتن به جاهاى چنینى منع بکند. تدبیر دوم که از این تزویر اول رسواتر است، این است که در شهرهاى مملکت ریم پاپا به خصوص شهر روم که ریم پاپاى نایب ابلیس در آنجا بر تخت فرمانفرمایى این شیاطین اِنْس استقرار دارد و حکم او بر اکثر پادشاهان عظیم الشأن از قبیل پرتگال و فرنسیس و آلمان که نمسه گفته مىشود و قیصر فرنگ او مىباشد و بر اسپانیه و بر والیان چند جارى و نافذ است خانهها ساختهاند، از قبیل کاروانسرا که در آنها اطاقهاى متعدد مىباشند و در هر یک از آن اطاقها پسران ساده چند سکنا دارند و در بالاى در هر حجره تخته بستهاند و صورتهاى آن پسرانى را که در آن حجره مىباشند بر آن تخته نقش کردهاند، پس هر کس که میل به این عمل قبیح که باعث هلاک قوم لوط همان بوده است داشته باشد، به در آن حجرهها گردیده آن صورتها ملاحظه مىکند و هر کدام از آن صورتها را که پسندید با صاحب حجره اجرت را بنا مىگذارد و بعد از آن که صاحب حجره راضى گردید و پول را گرفت، آن فاسق را داخل حجره خلوتى کرده، آن پسرى را که صورتش را پسندیده بود به او مىسپارد؛ و این غریبتر است که چون به ضرب آن عمل قبیح بسیارى از آن پسران که به جبر ایشان را در آن کار مىدارند صاحب آزار مىگردند، ریم پاپاى ملعون که امروز امیدگاه نصارا است از براى آنکه این فعل از استمرار نیفتد دارالشفایى ساخته جراحان چند در آنجا قرار داده است که آن قسم پسرهاى مذکور را به آنجا برده معالجه مىنمایند و این عمل شنیع و این گناه بزرگ نه همین در شهر روم به ظهور مىرسد بلکه در همه مملکت ریم پاپا شیوع عظیمى دارد به حدى که ریم پاپا خود و همه کردینالس که آن مردمىاند که از قبیل اهل شورا در وقتى که ریم پاپایى به جهنّم مىرود ایشان به قرعه ریم پاپایى دیگر بر تخت ابلیس مىنشانند و بزرگان دیگر این طایفه نیز هر کدام پسران چند از براى وقوع این عمل قبیح باید که در نزد خود ملازم داشته باشند.
چرا زنان فرنگی برهنه هستند؟
و مخفى نماناد که سبب اینکه زنان همه فرنگ از دوش تا پستان برهنه مىباشند و تنبان در پا نمىکنند، این است که چون این فعل قبیح لواطه در آن کفر آباد فرنگستان به مرتبهاى رسیده بود که کم مردى بهم مىرسید که به زن میل داشته باشد، لهذا ریم پاپاى ملعون با وصف آنکه خود در طفلى مفعول و در بزرگى فاعل این فعل است، حکم کرد که همه زنان فرنگ لباس به آن نحو بپوشند تا اینکه مردان آنها را دیده به ایشان رغبت بهم برسانند تا آنکه مبادا که به سبب آنکه بالکلیه ترک زنان بکنند، تخم ایشان برافتد. پس هر کس که آنچه فقیر در اینجا از اعمال ناشایسته این طایفه نوشتهام بخواند، بداند که آنچه از اعمال قبیحهاى که این طایفه شعار دین خود کرده حسنه مىپندارند در اینجا مذکور گردیده است، نسبت به آنچه مذکور نشده است، از قبیل قطرهاى است از آن دریاى ضلالتى که همه ایشان در آن غوطه خورده بلکه غرق آن دریا گردیدهاند. و چون سرچشمه این دریاى معاصى شراب است که همیشه از جانب خداى تعالى حرام بوده است و شیطان به توسط محب و بهترین پیروان خود ببلوس این امالفساد را به این طایفه بدنهاد حلال کرده است، این است که چون آن لقمه را بر خود حلال کردهاند از راه حق منحرف شده در چاه گمراهى افتادهاند و چون حرمت این مادرِ جنایت را قبل از این از کتب نصارا براى ایشان ثابت و محکوم به ساختهایم.» وى داستان مفصلى نیز در باره دختران نذرى کلیسا و روابط نامشروع آنها با پادریان دارد که به تفصیل هم در این اثر و هم در هدایة الضالین آورده است. وى در ضمن آن، آداب ویژه تربیت این دختران را نیز یاد آور شده است.
کتاب مقدس چاپی که در دوره صفوی به اصفهان می آمد
وى در باره توزیع کتاب مقدس از فرنگ به نقاط دیگر نیز توضیحاتى آورده است. او در باره این که یهودیان از همین نسخههاى فرنگى استفاده مىکنند مىنویسد: «شاهد بر این مدعا این است که یهود که امروز در همه زمین شام و حلب و غیره ولایات روم و سایر ولایتها سکنا دارند، هر کتاب تورات که در دست ایشان است، همه قالب زده فرنگ است و در میان ارامنه که در ولایات روم مىباشند، تجارتى بِهْ از این نیست که هر سال به فرنگ رفته چندین صندوق مملو از کتاب تورات و زبور که در فرنگ از روى ترجمه جرانیم به عبرى درآورده بر قالب زدهاند خریدارى کرده مىآورند و به یهود مىفروشند و قیمت اعلا مىگیرند و بعضى از ایشان از روى آن، قالب زدهها به دست و خط خود نسخه مىکنند و مىخوانند. و این معنا قطع نظر از این که متواتر است، قرینه دیگر که اثبات این مدعا را مىرساند این است که با وصف آن که نصارا و یهود در طریقه باطلى که هر کدام دارند نقطه مقابل یکدیگرند که در هیچ چیز با هم موافق نیستند، کتبى که یهود و نصارا دین خود را از آن استخراج مىنمایند با هم موافقاند به مرتبهاى که اگر تورات فرنگى را با توراتى که در میان یهود است مقابله نمایند هیچ تفاوتى با هم ندارند مگر آن که بعضى چیزها هست که در تورات فرنگان و سایر کتب ایشان نوشته شده است، اما از راه صرفهجویىها نصارا آنها را در توراتى که به عبرى بر قالب مىزنند، داخل نمىکنند. و با وصف آن که چون کتب یهودان را فرنگان مىسازند، در اکثر جاهاى آن کتب بطلان اعتقاد یهود و تقویت مذهب نصارا ثابت مىشود، باز یهودان دل خود را خوش مىکنند و مىگویند که ما تورات موسى را داریم، پس معلوم است که یهود چون از بىکتابى عاجز ماندهاند از نصارا این کتب خود را گرفتهاند.»
دوژزو و اکبر شاه
در جاى دیگرى نیز از مفاسد پاپهاى روم از زبان یک نویسنده هندى مطالبى نقل مىکند: «واما از براى آن که این گفتار مرا که در باره این ریمپاپایان کفار در اینجا تقریر کردم نصارا نپندارند که محض ادعاست، مناسب است که در اینجا اسنادى چند که لودى ویکوس دیدیو نصرانى در کتاب خود که به ردّ کتاب پادرى جرانیم شویر که در شهر بفرموده اکبر شاه نوشته، ایراد کرده است و آن کتاب بالفعل در نزد کمترین است به تحریر در آوریم زیرا که چنانچه لودى ویکوس دیدیو مزبور در آن کتاب نوشته است. ظاهرآ اکبر شاه مذکور در مذهب تسنن میل بىمذهبى بهم رسانیده صوفى شده بود و بنابر اتحادى که ما بین تصوف و نصرانیت هست رغبت به آن بهم رسانیده، به او گفته بود که آنچه اعتقادات نصارا درباره حضرت عیسى است به تحریر در آورد و لویدى ویکوس دیدیو مزبور ردّى بر آن کتاب که پادرى جرانیم شویر تصنیف کرده بود و در آن کتاب تقدیس ریمپاپایان خود را به ثبوت رسانیده بود نوشته، آن کتاب را باطل کرده است و در آن بین، از کتب اخبار و تواریخ همان مردم ریمپاپا مذهب، نیل]سیاهى [رسوائى بر روى پاکى و خوبى هر یک از ریمپاپایان ایشان کشیده است، زیرا که نصرانیان ریم پاپا مذهب بر این اعتقادند که ریم پاپا چون جانشین حضرت عیسى است، اگر چه گناه مىکند، اما آن گناهى که ایمان را زایل گرداند از آن سر نمىزند و پادرى لویدى ویکوس دیدیو مزبور چون این معنا را در ماده ریمپاپا انکار دارد، بنابر این در کتاب خود رد اعتقاد پادرى جرانیم شویر را که از ریم پاپایان است کرده به اسناد کتب خودشان مدعاى خود را به ثبوت رسانیده است، و هر چند مثل مشهور است که کارد دسته خود را نمىبرد اما در این ماده بریده است، زیرا که نصرانیان خود به خود بر هم افتاده، آن مطلبى را که ما در رد فلیپ پادرى و نصرانیان فدویان او ادعا مىکردیم، ثابت کردهاند.
پس عبارت لویدى ویکوس دیدیو پادرى این است که در صفحه چهارصد و چهل ششم کتاب پادرى جرانیم شویر نوشته است و خطاب به او کرده مىگوید که، اى پادرى! تو ادعا کردهاى که چون حضرت عیسى به شمعون الصفا فرموده است که من از براى تو دعا کردهام که ایمان تو نقصان نپذیرد، پس تو برادران خودت را در ایمان قوى گردان و بنابر این اعتقاد دارى که ریمپاپایان که ایشان را از شمعون بیرون آمده مىدانى گناهى که باعث زوال ایمان ایشان شود نکردهاند تا امروز، حالا بگو که به چه رو این ادعا را کردهاى و به این دروغ قبیح نه تنها به مردم مشرق بلکه به ما هم که مغربى مىباشیم از براى پوشانیدن کفر و قباحتهاى ریمپاپایان خود جرأت نموده و به عیسایى که خداست چیزى بستهاى که به علاوه آن که نگفته است، هرگز در خاطرش خطور هم نکرده بود، پس بگو که در کجا و در چه وقت و در چه مقام عیسایى که خداست این را به شمعون جانشین خود گفته است و چون مىتواند جانشین داشت آن کسى که همیشه زنده است و هرگز منصب خداوندى خود را از خود جدا نکرد.
و اما هرگاه که حضرت عیسى آنچه ادعا مىکنى گفته باشد، بارى همین ادعا را بکن که شمعون جانشین او بود نه آنکه همه ریم پاپان تو، زیرا که از کجاست که اینکه مىگویى که هر ریمپاپایى از شمعون بیرون آمده است راست است و حال آنکه هرگز راست نبوده است و از راستى بسیار دور مىباشد آنچه مىگویى که ایشان گناهى که سبب نقص ایمانشان مىباشد نکردهاند، زیرا که هر یک از ایشان گناهان چند کردهاند که ایمان هزار فرسنگ از ایشان دور رفت، چنانچه تِرْتُولیانوس [Tertullian] که از مشاهیر علماى شماست در کتابى که به رد شخصى مَرْسِیُن [Marcion] نام نوشته است اقرار دارد که زفرینوس [Zephyrinus]پاپا که به کویى]کذا[مشهور است مذهب کفّار را حق دانست و اَوزَبِیُوس[Eusebius] که از بهترین علماى شماست در کتاب خود نوشته است که مَرْسلینوس پاپا از واهمه اینکه مبادا او را بدار بکشند از براى بتهاى هنود قربانى کرد و جرانیم مشهور ـ ترجمه کننده کتب ـ در کتاب تواریخ و کتابى که ذکر عظماى دین خود را در آن کتاب کرده است نوشته است که لیبریوس [Liberius] پاپا و فلیکْس [Fiberius] پاپا ـ که او را فلیکس دویم مىگویند ـ هر دو به مذهب هریانى [Heretics]بودند و این هریانى مردمىاند که حضرت عیسى را خدا نمیدانند بلکه مىگویند که پسر خداست و بهترین مخلوق پروردگار بود و آن بدن را از براى خود گرفته، مدتى که در دنیا زنده بود از قبیل روح در آن بدن زندگانى کرد و این اعتقاد در میان همه فرق نصارا که امروز در زمین مىباشند کفر عظیم بوده است و هست. و ایضآ نوشته است که ویرِجیلِیوس [Vigilius]پاپا پیروى کرد ایوتیکوس [Eutyches] را و مذهب او را اختیار نمود و از قبیل او اعتقاد داشت که عیسى کلام اللّه نبود بلکه چیزى بود از او جدا؛ و مىگفت که، بدن عیسى از قبیل ابدان افراد انسان نبود بلکه بدن او بدن نورانى و مثالى بود که از آسمان آورده بود و همین، به ظاهرى نه حقیقةً از مریم متولد شده بود؛ و نیز انکار مىکرد که در عیسى دو ذات یکى ذات الهى و دیگرى انسانى به یک وجود موجود شدند که همه این مراتب در دینى که امروز نصارا دارند کفر مىباشد. و مَلِکیار در کتابى که او را به کُنْتاریا مىنامند، نوشته است که [Honorius]پاپا ـ که او را حناریوس اول مىگویند ـ کافر شد و استَفَنُوس [Stephanus] پاپا که او را استفنوس ششم مىگویند همه آن احکامى را که ریمپاپاى پیش از او فرموده بود، باطل کرده حکم فرمود که هر که آنچه او حکم کرده است قبول کند لعنتى باشد.
و جُواَنِس [John]پاپا بخلاف او، هر حکمى که استفنوس کرده بود باطل نموده، حکم نوشت که هر که احکام استفنوس پاپا را قبول کند لعنتى باشد. و فمراروس پاپا در وقتى که پاپا شد، حکم کرد که هر که آنچه را که جوانس پاپا و سرجیوس پاپا حکم کرده بودند قبول کند لعنتى باشد، چنانچه در کتابى که او را پیلاتینه مىگویند نوشته شده است ـ و آن کتابى است که از او معتبرتر کتابى ندارند. و چنانچه مَرْتینوس پولانوس در کتاب خود نوشته است که سیلوستر [Sylvester]ـ که او را سیلوستر دویم مىگویند ـ ساحر بوده است و آخر شیطانى که با او اختلاط داشت او را به وضع بسیار زشتى کشت. و چنانچه بَرانى کَرْدینالس که از آنان بود که ریم پاپایان را بقرعه تعیین مىکنند، در کتاب خود نوشته است که گریگاریُوس [Gregiry] پاپا که او را کریکاریوس هفتم مىگویند، از همه آنها بدتر بود، زیرا که ملحد شده، به خدا و آخرت مطلق اعتقاد نداشت. و یوحِنِس که او را یوحنس بیستم مىگویند نیز کافر بوده، زیرا که مىگفت که، ارواح انسانى از قبیل ارواح باقى حیوانات بر طرف مىشوند. و یوحنس بیست و سیم چنانچه در باب دویم کتاب کُنسِلیارون مذکور است آشکارا در میان همه مصلحت کنندگان رومه در بالاى تخت شمعون آخرت را انکار کرد.
پس با وصف این همه کفر و زندقه ریم پاپایان، تو اى پادرى جرانیم شویر! شرمنده نشدى از آنچه در کتاب خود نوشتى که هیچ ریمپاپا گناهى که او را از ایمان بدر برد نکرده است؟
تا اینجا ترجمه کلام لود ویکوس دیدیو نصرانى است که در باره پاپایان رومه فتوى داده، به اسناد کتبى که در میان نصرانیان ریم پاپا مذهب، معتبر است نوشته است.
این بود گزارشی از دیدگاه های پدر آنتونیو دوژزو که در دوره شاه سلطان حسین تغییر دین داده از مسیحیت به اسلام گروید و آثاری علیه مسیحیت نوشت. این گزارش در مقدمه کتاب سیف المؤمنین او و نیز در کتاب سیاست و فرهنگ روزگار صفوی بنده آمده است.